II

ادهیرا ادهیرا ادهیرا · 1404/4/11 14:20 · خواندن 11 دقیقه

کاراگاه جئون دنبال قاتلی به اسم اکتبر می‌گرده، اما مظنون اصلی کسیه که یه تیکه از قلبش پیشش جا مونده و توی این شرایط، عدالت مزه خون می‌ده! 

من از خدا چیز زیادی برای زنده بودن نمی‌خوام، فقط یه بوم، رنگ و قلمو.. آلبوم تیلور سوئیفت و یه آسمون آبی.

شاید گاهی هم کسی رو بخوام که دوستش بدارم. من برای شاد بودن چیز زیادی نمی‌خوام.. من می‌تونم شاد باشم.

_ جئون جونگکوک

۷ اکتبر ۲۰۲۴، ۶ عصر (جلسه بعدی با نامجون)

جونگهیون کلاه کاسکت رو از روی سرش برداشت و موهاش رو با وسواس مرتب کرد، اون هیچوقت موهاش رو نامرتب باقی نمی‌ذاشت. حداقل وقتی بدنش رو صاحب بود همیشه با وسواس موهاش رو درست می‌کرد!

یکم دیر کرده بود و احتمالا کیم از اون دلخور می‌شد. معمولا دیر‌ می‌کرد.

پله هارو بالا رفت و بدون اینکه لازم باشه اسمش رو به منشی بگه سمت اتاق رفت‌. روی صندلی نشست و دستاش رو داخل هم گره کرد، بعد از یه سلام و احوال پرسی کوتاه، درحالی که به لیوان قهوه روی میزش خیره بود لب بهم زد: آخرین جلسه ای که داشتیم هفته پیش بود نه؟

نامجون می‌خواست بگه همین دوردز پیش دیدمت، اما اگه میگفت هم بهرحال جونگهیون چیزی به یاد نمی‌آورد.

نامجون یه فلش از توی کشوی میزش بیرون اورد و جلوی جئون قرار داد، از پشت میزش بلند شد و رو به روی جونگهیون نشست و به صندلی تکیه داد

_ قرار بود این بار بفهمی مشکلت دقیقا چیه.. 

 

جونگهیون ابرویی بالا انداخت و با حالت گیجی به نامجون نگاه کرد. نامجون دستی به سرش کشید و فلش رو با سب انگشتای دست ازادش سمت جونگهیون هل داد

_ بهش می‌گن تجزیه هویت.. شاید باور نکنی ولی این ویدئو ها جلسه های روانشناسی‌این که ضبط کردم. بعضیاشون رو به یاد میاری و بعضی رو نه. توی بعضیاشون سروقت میای اینجا و توی بعضیاشون دیر

نامجون لبش رو گزید، جونگهیون درحالی که ذهنش پر از سوال شده بود به تراپیستش نگاه می‌کرد: منظورت چیه؟؟

_ توی بعضیاشون موهات نامرتبه و خوشحال به نظر میای و توی بعضیاشون موهات کاملا مرتبه و شکستی.. تو هم جونگهیونی و هم جونگکوک.. من با همکارات حرف زدم، گفتن به جز یسیری روزا هیچوقت بعد از ساعت ۶ عصر پیدات نمیشه و می‌دونی جونگکوک کِی در دسترسه؟ ۶ عصر به بعد.. فقط بعضی روزها..

جونگهیون مات و مبهوت مونده بود. خیلی متوجه چیزی نمی‌شد و دلش می‌خواست تکذیب کنه. انگار توی خلاء بود.

اختلال تجزیه هویت؟ پس این بدن مال کی بود؟ کی بود که قرار بود کنترل اوضاع رو به دست بگیره؟

+ درباره جونگکوک بیشتر برام بگو.. درباره‌ی من

_ تمام چیزی که من می‌دونم این تو‌ئه. فقط بذار اینو بدونی: اگه یه اتفاق ناراحت کننده بیفته، شوکه بشی یا تو خواب سنگین باشی ممکنه بعدش اختیار بدنت رو به دست جونگکوک بدی، روحش توی بدنت بیدار میشه و کنترل تورو به دست می‌گیره.. اونوقت دیگه تو نیستی که بدن رو هدایت می‌کنی 

چندلحظه مکث کرد، نمی‌دونست اگه بگه چه اتفاقی ممکنه بیفته ولی بازهم ترجیح داد بذاره جونگهیون بدونه:

اگه می‌خوای بدونی دقیقا داره چیکار می‌کنه یه دوربین همراه خودت بذار.. مهم نیست کجا.. فقط جایی که جونگکوک پیداش نکنه.

نامجون داشت شمشیرو دست جونگهیون میداد و ازش می‌خواست خودش رو نجات بده. چون این درست بود! اون بدن حقش بود و قرار نبود بدنش رو به کسی ببازه.

می‌دونی قسمت دردناک داستان چیه؟ هیچ درمان مشخصی برای تجزیه هویت وجود نداره.. بعضی بیماران هویتشون رو می‌بازن و بعضی تا اخر عمر باهاش زندگی می‌کنن..

 پس بازی شبیه دوئلی شده بود که یا جونگکوک برنده‌ش می‌شد یا جونگهیون و یا باهم توی یه کالبد زندگی می‌کردن.

اون شب جونگهیون تا خرخره سوجو نوشید.. با اینکه شب شده بود اما بدن دست جونگهیون بود.

الان متوجه شده بود، اون روزها یه دوساعتی استراحت می‌کرد که در طول این خواب جونگکوک بدنش رو صاحب می‌شد.

 

راستش این بلایی نیست که سر همه بیاد! پس جونگهیون قطعا یه آدم بدبخت و بیچاره بود. تمام عمرش رو با صحنه های مرگ پدرش که توی ذهنش بازسازی می‌شدن گذرونده بود و حالا هم این بلا سرش اومده بود. راستش کنجکاو بود جونگکوک چطور ادمیه.. توی ویکی‌پدیا خونده بود شخصیت دومش میتونه کاملا متفاوت باشه.. حتی از نظر دستخط! 

به محض رسیدن به خونه لپ‌تاپشو روشن کرد و فلش رو بهش وصل کرد، نفس سختی کشید و به ارومی فایل هارو باز کرد.

شاید اگه ۱۰ روز پیش بهش می گفتن همچین بیماری ای وجود داره میخندید اما با دیدن فیلمای داخل فلش همه چی بهش ثابت شده بود.

پسر توی ویدئو قطعا جونگهیون بود. فقط جونگهیون با موهای بهم ریخته که خودش رو جونگکوک معرفی می‌کرد.

پسر توی ویدئو واقعا متفاوت به‌نظر می‌رسید، اروم و شاد و حمایتگر بود و دقیقا تمام چیزی بود که جونگهیون می‌خواست باشه اما نمی‌تونست. نسخه زیباتر و کامل شده ای از جونگهیون.. یه پسر واقعا کامل!

ولی اگه جونگکوک از نقاشی حرف می‌زد پس نقاشی هاش دقیقا کجا بود؟؟

توی خونه‌ی جونگهیون خبری از رنگ و تینر و قلمو نبود. هیچ جای خونه‌ش.

 

جونگهیون به تیم اطلاع داده بود که فردا رو نیست و یه مرخصی گرفته بود، اگه کسی درمورد بیماری لعنتیش می‌فهمید باید با شغلش خداحافظی می‌کرد، شغلی که تموم زندگی و آینده‌ش بود. شغلش تنها چیزی بود که توی زندگیش باقی مونده بود.

توی راه برگشت به خونه، یه دوربین کوچولو و یه رکوردر  و یه جی پی اس گرفته بود و طبق محتوای فلشی که از نامجون گرفته بود می‌دونست جونگکوک کدوم لباسای داخل کمد رو می‌پوشه.

یه تیشرت سفید رو با یه کت چرمی از داخل کمد بیرون اورد و از رگال اویزون کرد تا وقتی جونگکوک توی بدنش بیدار شد اونارو بپوشه، با شکافتن یه قسمت از پارچه کت، ویس رکوردر و جی پی اس رو داخلش قرار داد و بعد قسمت شکافته شده رو دوخت.

تن خسته‌ش رو روی تخت خواب انداخت و کلافه دستی لای موهاش کشید. این زندگی بیش از حد جونگهیون رو به بازی گرفته بود.

واقعا از این‌که این بلا ها سرش میومد متنفر بود. جونگهیون غمگین بود. حس می‌کرد دست و پاش با طناب بسته شده و هیچکس برای نجاتش نمیاد.. هرچقدرم به عقب برمی‌گشت نمی‌تونست پیزی رو درست کنه برای همین فکر می‌کرد اگه به دنیا نمیومد بهتر بود. این واقعا ناامید کننده‌ست که تا این حد ناکافی باشی! پسری که برای نجات دادن پدرش از مرگ بچه بود، پسری که برای قبول شدن تو دانشگاه ملی سئول و خوشحال کردن مادرش به اندازه کافی باهوش نبود، پسری که برای دوست دخترش پارتنر خوبی نبود..

شاید فقط توی کارش خوب بود.. اونم نه همیشه.

جونگهیون کل عمرش رو به بقیه نگاه کرده بود و خودش رو حقیر دونسته بود. انگار همیشه بعد از همه از خط پایان رد می‌شد، همیشه دیر می‌رسید.

روز بعد، ۸ اکتبر ۲۰۲۴، ۸ شب

با ضربه های پی در پی قلمو، رنگ آبی رو توی نقاشی نشوند.

نگاهشو به بیرون پنجره دوخت و قلمو رو پایین گذاشت، نور برج‌ها سئول رو روشن کرده بود.

تهیونگ با یه سینی که دوتا لیوان داخلش قرار داشت نزدیک جونگکوک شد و سینی رو روی میز گذاشت، جونگکوک کف دستش رو بالا اورد و دستای رنگیش رو به تهیونگ نشون داد

_ می‌رم دستامو بشورم

کت چرمی جونگکوک روی رگال اویزون بود، خونه تهیونگ همیشه مرتب بود و بهم ریخته ترین نقطه خونه‌ش کنار پنجره دقیقا جایی بود که جونگکوک نقاشی می‌کشید.

جونگکوک یکم از فوم سفید رنگ رو روی دستاش زد و شروع کرد به شستن دستاش، توی اینه نگاهی به خودش انداخت.

دقیقا ۱۰۰ روز از وقتی با تهیونگ آشنا شده بود گذشته بود و به‌خاطر همین اون اینجا بود. 

اون تهیونگ رو موقع نوشیدن توی بار پیدا کرده بود، تهیونگ شوخ‌طبع، مراقب و خوش‌صحبت بود و یه پناه امن برای جونگکوک! جونگکوک کنار تهیونگ احساس امنیت می‌کرد.

دستاش رو با حوله سبز رنگ تهیونگ خشک کرد و به سمت دوتا مبل کوچیکی که تهیونگ روی یکیشون نشسته بود قدم برداشت. اروم سر جاش نشست و کاپوچینوی گرمش رو توی دستاش گرفت. 

_ ۱۶ام بریم میونگ‌دونگ؟¹ تخفیف گذاشتن.. میتونیم بریم اسکیت بازی کنیم.

تهیونگ سری تکون داد و بعد خیلی یهو انگار چیزی یادش اومده باشه دستش رو یکم جلو اورد

+ فراموش کرده بودم.. شب قبلش باید برم جایی و نیستم.. میتونیم بعدا بریم؟

 جونگکوک سری تکون داد و لیوان نصفه‌ش رو روی میز گذاشت، تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت، توی این زمان جونگکوک نگاهی به دور و اطرافش انداخت. همیشه اون میومد خونه‌ی تهیونگ و برای همین تمام وسایلش هم اینجا بودن. تهیونگ تاحالا به خونه‌ی جونگکوک نیومده بود و جونگکوک هم از این امر ناراحت نبود چون از اپارتمان کوچیکش خجالت می‌کشید

تهیونگ درحالی که یکی از دستاش پشتش بود به ارومی جلو اومد و جلوی کوک قرار گرفت، دستش رو اروم جلو اورد و لب زد: تاداا، این برای توئه.

جونگکوک جعبه رو به ارومی از دستای تهیونگ گرفت، چشماش برق میزد و لبخند کوچیکی روی لبش بود، سرش رو جلو برد و یه بوسه سطحی روی استخون گونه‌ی تهیونگ زد.

ربان روی جمعه رو باز کرد و بعد اروم درش رو باز کرد، یه جعبه موزیکال نسبتا کوچیک داخل جعبه قرار گرفته بود، جونگکوک جعبه موزیکال رو بیرون اورد و با ذوق کوکش کرد و بعد درحالی که به چشمای تهیونگ خیره بود منتظر موند تا صداش رو بشنوه.

بعد از چندثانیه که صدای جعبه تموم شد جونگکوک از جاش بلند شد ، دستای گرم و بزرگ تهیونگ رو گرفت و سمت چشماش برد و روی چشماش قرار داد.

_ نگاه نکنیا، غافلگیریمو خراب می‌کنی

تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و با دستاش کاملا چشماش رو پوشوند، جونگکوک سمت بومای گوشه اتاق که روی هم چیده شده بودن رفت، از پشتشون یدونه که با کاغذ سیاه پوشیده شده بود رو بیرون اورد، کاغد رو اروم باز کرد و بوم رو جلوی تهیونگ گرفت و بعد اروم دستاشو روی دستای تهیونگ برد، دستاش رو سمت پایین حرکت داد. تهیونگ پلکای بسته‌ش رو از هم باز کرد، انگار دریا ممکن بود از نقاشی جونگکوک بیرون بزنه.

تهیونگ چندثانیه خیره به نقاشی ای که جونگکوک براش کشیده بود نگاه کرد.. تهیونگ همیشه گفته بود از دریا توی شب خوشش میاد و جونگکوک براش همین رو کشیده بود، یه شب اروم کنار دریا..

تهیونگ قیافه عجیبی به خورش گرفت و رو به جونگکوک کرد: ولی نقاشیت واقعا یچیزی کم داره

جونگکوک با تردید نگاهی به نقاشیش انداخت و با حالت گیجی سر تکون داد، طوری که انگار دنبال اشتباهش می‌گشت

_ چی؟

تهیونگ نیشخندی زد و با انگشتش به یه نقطه داخل نقاشی اشاره کرد

+ ما نیستیم توش. من و تو، اینجا

تا چندثانیه پیش استرس گرفته بود که نکنه چیزی رو فراموش کرده یا تهیونگ رو نقاشیش رو دوست نداره اما حالا خیالش راحت شده بود، نفس حبس شده داخل سینه‌ش رو رها کرد.

_ پس قول بده یه‌روز بریم اونجا.. هروقت باهم رفتیم اونجا، اونموقع خودمون رو داخلش می‌کشم

 

روز بعد، ۹ اکتبر ۲۰۲۴، ۷ و نیم صبح

جونگهیون با سردرد از خواب بلند شده بود، اخرین چیزی که یادش میومد مال شبی بود که پیش نامجون رفته بود ولی چون از اون شب دوروز گذشته بود پس یکروز بدنش رو اختیار جونگکوک گذاشته بود. الان ۱۰ دقیقه ای می‌شد که با ذهن درگیر، پشت میزش توی بخش جنایی نشسته بود

دستش روی سرش بود و با حالت کلافه‌ای درحال فکر کردن بود. 

بعد چندثانیه ژاکت تنش رو دراورد و روی میز گذاشت، همون ژاکتی که دیروز تن جونگکوک بود.

خودکارش رو برداشت و با سر فلزی خودکار، سعی کرد نخای پارچه رو بشکافه، بعد از اینکه کارش با شکست مواجه شد از جاش بلند شد و سمت میز هوسوک رفت، هوسوک هنوز نیومده بود. کشوش رو باز کرد، هوسوک معمولا یه کاتر داخل کشوش نگه میداشت.

بعد از پیدا کردن کاتر سر جاش برگشت و قسمت مورد نظرش رو پاره کرد، کاتر رو دقیقا سرجاش گذاشت و بعد به ارومی جی‌ پی اس و رکوردر رو بیرون اورد، جی پی اس رو به لپتاپش وصل کرد و فایل هارو استخراج کرد و هارد پشت رکوردر رو هم بیرون اورد و کل فایلارو داخل یه پوشه رمزدار ریخت و بعد از طریق یه کابل تایپ سی کل فایلارو داخل گوشیش ریخت، هندزفری‌ای که سیمش گره خورده بود رو بیرون اورد و توی گوشش گذاشت، قسمت های خالی رو طوری با دقت کنار می‌زد انگار می‌ترسید چیز خیلی مهمی رو از دست بده.

اونقدراهم خاص نبود، کارهای روزمره یه پسر عادی، بیشتر قسمت ها‌ی فایلخالی بود یا باصداهایی مثل راه رفتن و باز و بسته‌کردن در اشغال شده بود.

جونگهیونهمزمان با گوش دادن فایل داشت موقعیت مکانی رو نگاه میکرد. دیروز جونگکوک وقتش رو توی یه اپارتمان توی گانگنام گذرونده بود.

 شخصیت دومش توی گانگنام چی‌کار می‌کرد؟ جئون ویس رو جلوتر زد تا اینکه به صداهای مکالمه برخورد.

صدای بم یه مرد شنیده میشد، بخاطر بم بودن صدا جونگهیون

نمی‌تونست تشخیص بده سن کسی که صحبت می‌کنه می‌تونه چقدر باشه‌

مکالمات عجیب بودن، اسم مرد تهیونگ بود و به نظر میومد باهم خیلی صمیمی ان..پس شخصیت دومش یه دوست پولدار داشت؟

البته تا قبل از پیش رفتن مکالمات اینطور فکر می‌کرد. اخه جونگکوک و اون مرد خیلی باهم صمیمی بودن.. به قدری صمیمی بودن که جونگکوک متعجب شده بود. بهرحال با گوش دادن ویس خیلی چیزها دستگیرش شده بود

الان آدرس اپارتمان تهیونگ رو داشت و می‌دونست می‌تونه به یه بهونه‌‌ای بره اونجا و بفهمه هویت دومش دقیقا داره چی‌کار می‌کنه.

 

1_ ۱۶ اکتبر: روز جهانی ورزشه به همین دلیل توی باشگاه میونگ دونگ تخفیف میذارن (هزینه عضویت سالانش نزدیک به یک میلیون وونه)