
IV

«کارآگاه جئون، مردی که دچار اختلال تجزیه هویته و دنبال یه قاتل سریالی به نام اکتبر میگرده.. اوضاع خیلی هم بد نیست تا وقتی که متوجه میشه مظنون پرونده دوست پسر هویت دومشه! »
(قبل اینکه شروع کنین، توی تایمی که جونگکوک پیش تهیونگه فقط و فقط با همین اسم شناخته میشه و من دیگه توی اون تیکه ها به جونگهیون که شخصیت دومشه اشاره ای نمیکنم)
برای یه مدت زیاد، هرروز و هرشب قبل خواب به این فکر میکردم چیمیشه اگه محو بشم؟ اگه هرچی دنبالم گشتن هیچ جا نباشم چی؟ اگه یکم استراحت کنم؟ شاید برای همین روحم دو قسمت شده.. یه نیمه با شادی زندگی میکنه و یه نیمه دنبال شمشیره برای کشتنِ دیگری. آرزوهای دیشبم، امشب کابوسم شدن.
_ جئون جونگهیون
۵ روز بعد ، ۲۱ اکتبر ۲۰۲۴ ، ۱۰ صبح
جونگهیون داوودی سفید رو با دستای لرزون روی مقبره پدرش گذاشت. تصویرِ نشسته داخل قاب جونگهیون ۸ ساله به همراه پدر و مادرش رو نشون میداد کشید، دستمال رو به ارومی روی شیشهی قاب کشید تا خاکی که روش نشسته رو پاک کنه.
دوتا شات شیشه ای از توی جیب کت مشکی رنگش بیرون اورد ولی فقط یکی از شات هارو پر از سوجو کرد، شاتی که پر شده بود رو جلوی تصویر پدرش گذاشت و خودش شات خالی رو طوری بالا برد انگار داره سر میکشه.
ریه هاش رو با هوای خنک پاییز پر کرد و دستش رو روی تصویر صورت پدرش کشید. انگار میتونست سرمای اخرین باری که پدرش رو لمس کرد حس کنه.
مردی که ۱۴ سال بود با خاطرهها بهیادش میورد..
پدرش هم یه کاراگاه بود، مثل خودش. ولی شاید یکم شجاع تر، زنده تر..
وقتی زیادی توی پرونده غرق میشی مجرم احساس خطر میکنه.. برای همین جونگهیون الان یتیم شده بود، چون مجرم به محض اینکه احساس خطر کرده بود توی یه شب بارونیِ لعنتی به سراغ پدرش رفته بود و سینهش رو شکافته بود.
طوری پوستش رو پاره کرده بود که وقتی جسد رو پیدا کردن حتی تشخیص هویتش هم راحت نبود، انگار داشت باهاش تسویه حساب میکرد.
اولین باری که جئون جسد یه آدم رو دید همون موقع بود. ای کاش نمیدید.. اون تصویر هنوز توی ذهنش نقش بسته بود.
قبل از اینکه پدرش رو بسوزونن سرش رو روی سینهش گذاشت و پوست سردش رو لمس کرد. سرد با تناژ آبی..
بعد از اون بود که افسردگی سراغش اومد. انگار یه تیکه از جسم خودش هم توی مقبره پدرش دفن شده بود.
نوجوون ۱۳ ساله تا قبل از اون نمیدونست مرگ یکی میتونه انقدر زندگیش رو سرد کنه.
اون با تمام وجودش از قانون شکنها و مجرمها متنفر بود. برای همین راه پدرش رو ادامه داد با اینکه میدونست ممکنه سرنوشتش مثل پدرش بشه. ممکنه مثل اون توی سکوت غرق بشه. میدونست احساس ناکافی بودن و خوب نبودن همیشه خرخرهش رو محکم میگیره و نمیذاره نفس بکشه. میدونست همیشه باید از خودش ناراحت باشه که چرا نمیتونه از بقیه محافظت کنه..
جئون سپر آهنی و شمشیر جادویی نداشت. نهایت قدرتش یه هفتتیر توی جیبش بود که طبق قوانین شیش تا تیر داشت ولی به صورت مداوم تمام تلاشش رو میکرد که از مردم محافظت کنه.
صدای ویبره گوشیش بلند شد، تماس از طرف هوسوک بود.
شات رو روی زمین سنگی گذاشت، خودش رو جمع و جور کرد، گلوش رو صاف کرد و تماس رو وصل کرد.
_ چیشده؟
صدای جونگهیون بوی بغض میداد و داشت تمام تلاشش رو میکرد اروم بمونه
"رسانه هارو چک کردی؟ اینترنت ترکیده"
برخلاف صدای اروم جئون، هوسوک عصبی بود..
_ چه اتفاقی افتاده؟؟
جونگکوک درحالی که توجهش رو کامل توی گوشاش ریخته بود گفت.
+"قاتل کل اطلاعات رو عمومی کرده.. مردم دارن جلوی در ایستگاه اعتراض میکنن"
صدای هوسوک توی گوش جونگکوک پیچید.
جئون بدون برداشتن بطری سریع از جاش بلند شد و سمت ماشینش دوید.
✮✮✮✮✮✮
_ امروز یه مصاحبه مطبوعاتی دارین
جئون نیم نگاهی به مافوقش انداخت، سر و صدای مردم پشت ایستگاه مدتی بود که خاموش شده بود.
هوسوک داشت برای چندمین بار مدارک رو نگاه میکرد و سعی میکرد نقطه های مشترکی بین مقتولین پیدا کنه.. چشماش مدام به برگهها، تصاویر و مدارک خیره میشدن اما تنها نقطهی مشترکی که جلوش نقش بسته بود کثیف بودن مجرم ها بود.
جونگهیون ساعت مربوط به پرونده پیو سوهان رو از توی جعبه بیرون اورد و کامل نگاش کرد، هیچ چیزی نبود که از چشمش دور نمونده باشه.
چند ثانیه بعد خبرنگارا سالن رو به روشون رو پر کردن، هوسوک سریع از جاش بلند شد ، موهاش رو مرتب کرد و قبل از جئون از بخش بیرون زد
جونگهیون دستی به پشت گردنش کشید، برای اخرین بار حرفایی که قرار بود بزنه رو مرور کرد و دنبال هوسوک راه افتاد، خبرنگارا دور تا دور سالن جمع شده بودن و هوسوک و جونگهیون وسط سالن پشت میکروفون قرار گرفته بودن، بعد از توضیحات کلی خبرنگارا شروع کردن به سوال پرسیدن: ”چرا از اول این موضوع رو به مردم نگفتین؟ تا چه حد به دستگیری قاتل نزدیکین؟ مطمئنین فقط دو مقتول وجود داره؟“ صدا های مختلفی از گوشه گوشهی سالن به گوششون میرسید. هرکس یه سوال داشت
هوسوک اب دهنش رو صدا دار قورت داد و دقیقا پشت میکروفون قرار گرفت
_ ما داریم تموم تلاشمون رو میکنیم که مدارک رو بررسی کنیم و قاتل رو پیدا کنیم.. و دلیلی که اطلاعات در دسترس عموم قرار نگرفت این بود که میترسیدیم هرج و مرج به پا بشه و شرایط برای پیدا کردن قاتل سخت تر بشه..
یکی از خبرنگارا درحالی که دوربینش رو تنظیم میکرد دستش رو بلند کرد، جونگهیون با انگشتش به زن اشاره کرد تا بتونه سوالش رو بپرسه: ”چطور پیدا کردن قاتل سخت بشه؟؟ وقتی مردم بدونن اوضاع بهتر نیست؟“
هوسوک نگاهی به جونگهیون انداخت و کنار رفت تا حرفش رو بزنه، جونگهیون جلوی میکروفون ایستاد و درحالی که سعی میکرد چشم هاش رو دربرابر نور های فلش باز نگه داره لب زد: ”اوضاع رو نمیبینید؟ مردم ناراحتن، دولت نگرانه و بعضی با این قضیه شوخی میکنن. میدونین از دیشب چند نفر به ایستگاه زنگ زدن و گفتن اکتبر رو میشناسن و خودشن؟“
✮✮✮✮✮✮

(این اهنگ جاز برای این تیکه خیلی خوبه)
خیلی خسته بود ولی به تهیونگ قول داده بود برای شام میره پیشش، درواقع جونگکوک قول داده بود و جونگهیون اینو از طریق دم و دستگاه جاسوسیش فهمیده بود ولی بهرحال امشب قرار شام داشتن و اگه جونگکوک امشب اونجا نمیبود تهیونگ ناامید میشد.
تهیونگ بهش لطف داشت، باهاش مهربون بود و ازش بزرگ تر بود و برای همین اون رو قاطی قضیه بیماریش نمیکرد.
کنفرانس مطبوعاتی خیلی هم خوب پیش نرفته بود ولی یکم مردم رو آروم کرده بود، انگار روی یه زخم عمیق رو با چسب زخم پوشونده بودن.
جونگهیون نگاهی به سر تا پاش انداخت و با بیخیالی سوار موتورش شد و با سرعت بالا سمت خونه تهیونگ روند. هوای سرد لا به لای موهاش میپیچید، تقریبا نزدیک به اواسط پاییز بود و هوا روز به روز سردتر میشد.
درواقع توی این چندوقت چه وقتایی که بدنش دست جونگکوک بود و چه وقتایی که خودش با تهیونگ برخورد داشت چیز مشکوکی متوجه نشده بود، تهیونگ یه مرد مهربون، آروم و خوش صحبت بود و در کل انگار هیچ ویژگی بدی نداشت. انگار کاملا بی نقص بود.. ولی وقتی چیزی بی نقص به نظر میاد احتمالا یه نقص پنهان داره.
سوییچ رو چرخوند و موتورش رو جلوی ساختمون پارک کرد و به ارومی وارد ساختمون شد، داخل اتاقک اسانسور رفت که بوی گرم پرتقال و جوز هندببه مشامش رسید. ساختمون پولدارا این بو رو میداد؟ چشمش به دریچه کوچیک تهویه هوا افتاد، احتمالا عامل بوی خوب اطرافش همون بود.
انگشتش رو روی طبقه مورد نظرش فشار داد، سرش به دیواره اتاقک تکیه داد و به تصویر خودش توی آینه آسانسور نگاه کرد، پلکاش به زور باز مونده بودن. انگار یه تصویر محو از صورتش میدید، یا دوتا روح مختلف اطراف بدنش میدید. یکی برای جونگهیون و یکی برای جونگکوک.
بعد چندثانیه اسانسور توقف کرد و جونگهیون از اتاقک خارج شد.
دستش رو روی زنگ فشرد و یکم منتظر موند، صدای موسیقی جاز از پشت در به گوشش میرسید.
تهیونگ با لبخند در رو باز کرد، یه رکابی جذب مشکی به تنش چسبیده بود و عضلاتش رو نشون میداد. موهاش بهم ریخته روی پیشونیش پخش شده بودن و صورتش اروم ولی ذوق زده به نظر میرسید.
جونگهیون کتش رو از رگال اویزون کرد و روی مبل نشست، نگاهش به تهیونگی بود که با سرخوشی داشت غذاش رو میچشید، تهیونگ سمت جئون برگشت و اشاره ای به میز کرد.
_ نگاه کن جونگکوک، میتونیم بعد غذا یوت نوری¹ بازی کنیم
لبخندی زد و مهره ، تخته و چوب های کوچیکی که روی میز چیده شده بودن نگاه کرد.
وقتی تهیونگ جونگکوک صداش میکرد گیج میشد ولی اون برای تهیونگ فقط و فقط جونگکوک بود.
جونگکوک اروم از حاش بلند شد و وارد اشپز خونه شد تا نگاهی به غذایی که تهیونگ میپزه بندازه.
بوی خوب ادویه ها توی بینیش پیچید، تهیونگ کنارش درحال شستن دستهاش بود.
جئون یه قاشق برداشت و یکم از غذای داخل قابلمه رو چشید و اوم کشداری گفت: ”نکنه استعداد های دیگه هم داری رو نمیکنی؟“
تهیونگ اخمی کرد و دست به سینه به پسر نگاه کرد
_ منظورت چیه؟ من همیشه برات غذا درست میکنم تازه سوپ دونجانگم² رو قبلا خورده بودی... بی رحم نباش دیگه
جئون که یکم ترسیده بود حرفش برای تهیونگ مشکوک به نظر بیاد لبخند مصنوعیای زد.
_ این یکی خوشمزه تره. چیز خاصی ریختی توش؟
دروغی سر هم کرد.
لبخند عجیبی روی صورت تهیونگ نشست.
_ یکم زنجیل.. دوست داری؟
پسر کوچیکتر سری تکون داد. تهیونگ سمت گرامافون گرون قیمتش رفت و صفحه روی گرامافون رو عوض کرد، به ارومی سوزن رو روی صفحه گذاشت و دوباره سرجاش برگشت
_ واقعا نمیتونم توی زندگیت تعادل ببینم تهیونگ. یه خونه مدرن داری، یه ماشین مدرن هم داری ولی سبک زندگیت مال عهد بوقه.. اخه تو این دور و زمونه کسی هم هست که وینیل³ گوش کنه؟
تهیونگ درحالی که پیازچه های شسته شده رو روی تخته میذاشت، در جواب جئون تکخندی زد.
_ اگه دست من بود که کادیلاک⁴ میخریدم و تو یه خونهی ویلایی زندگی میکردم ولی خب انگار هیونگ راضی نیست. مدام غر غر میکنه و از سبک زندگیم ایراد میگیره.
توی این مدت تهیونگ بارها و بارها بین صحبتاش از شخصی که "هیونگ" صداش میزد گفته بود ولی تنها چیزی که از حرفای تهیونگ فهمیده بود این بود که انگار یهجورایی کیم کل زندگیش رو به هیونگش مدیون بود.
سمت میز رفت و به مهره ها و تختهی بازی ای که تهیونگ اماده کرده بود نگاه کرد و به ارومی سر انگشتش رو روی مهره آبی رنگ کشید.
شاید کیم تنها ادمی بود که بهش اهمیت میداد، براش غذا درست میکرد، باهاش بازی میکرد تا سرگرمش کنه و نگران این بود که لایهی نازک رنگی نقاشی هاش خشک شده یا نه.
چرا؟ تهیونگ عاشقش بود؟ واقعا این حجم از محبت توی مغز شکاک و پر از نظریهش نمیگنجید و نمیتونست این موضوع رو به خودش بقبولونه. چون همه چی خیلی خوب بود میترسید همه چی نابود بشه
نگاهش به به ساعت وینتجی افتاد که توی شلف چوبی قرار داشت و به نظر میومد جنسش از برنز باشه، ساعت رو توی دستش گرفت و نگاش کرد، بدون اینکه نگاهش رو از ساعت کلاسیک بگیره پرسید: ”مال توئه؟“
تهیونگ به محض شنیدن صدای پسر، سرش رو برگردوند و به جسم فلزی توی دستش نگاه کرد، درهمون حالت که روی تخته اشپزی مشغول بود سری به نشونه تایید تکون داد: ”آره، هدیهست.“
ساعت به طرز عجیبی براش اشنا بود. ولی به یاد نمیاورد که ساعت کلاسیکی با جنس برنز دیده باشه. درست هم فکر میکرد، ساعت برنزی ندیده بود ولی ساعت طلا که دیده بود! توی صحنه جرم.
با فکرای عجیبی که توی ذهنش پرواز کردن دستش رو روی پیشونیش کشید و با حرص پیشونیش رو مالید که نگاهش به چوب های بیسبالی که گوشه خونه چیده شده بودن افتاد.
_ راستی اون یکی کجاست؟ جاش توی دکور خالیه.
درحالی که به دکور اشاره میکرد پرسید.
تهیونگ ایستاد، چندثانیه بدون هیچ حرفی به تخته اشپزی نگاه کرد. چاقو رو ردی تخته گذاشت و بعد سرش رو بالا اورد و با همون لحن عادیش لب زد: “یکی از دوستام خواستش، دادم به اون چون امضاش رو دوست داشت“
ولی جئون به یاد داشت فقط دوتا از چوبهای بیسبال امضا داشتن و اون دوتا هم توی دکور نشسته بودن.
جئون سری تکون داد و جلوی میز اپن قرار گرفت و با اشتیاق ساختگی توی صورتش به تهیونگ نگاه کرد و زمزمه کرد: ”تو خیلی مهربونی“
ولی صدایی توی ذهنش میگفت : ”من دقیقا از همین ظاهر آرومت میترسم“
✮✮✮✮✮✮
توی مستر بود.
به دست لرزون و خیسش گوشیش رو که توی کش شلوارش گذاشته بود رو بیرون کشید، شیر اب رو باز کرد تا صدایی به بیرون درز نکنه.
رمز گوشیش رو زد و فیلمایی که مربوط به قبل از محو شدن چوب بیسبال بود رو باز کرد و تا جایی که میشد زوم کرد، با اینکه کیفیت دوربین خوب نبود ولی بازهم برای اینکه ببینه هیچ امضایی اونجا نیست کافی بود. قسمت برآمده کنار لوگو کاملا خالی بود و تمام بازیکن های بیسبال توی همون قسمت امضا میزدن!
دستاش یخ کرده بود و سر انگشتاش میلرزید.
سریع وارد سایت پلیس شد و رمز عبورش رو وارد کرد. یه چیزی توی دلش تکون میخورد و داشت خدا خدا میکرد که گمانش اشتباه باشه و فقط یه تهمت به تهیونگ زده باشه.
ویدئوی مبهم از ترکیدن دوربینها توی زمین ساخت و ساز رو پلی کرد.
چوب بیسبال خالی از هر امضایی بود.
نفس سختی کشید و ریه هاش رو از هوای پر کرد.
غذایی که چند دقیقه پیش خورده بود توی معدش سنگینی میکرد و حس میکرد الانه که بالا بیاره.
انگار معدهش فشرده شده بود و برای خالی شدن تقلا میکرد. صدای خفه ای از گلوش بیرون اومد.
تقه ای به در خورد و صدای تهیونگ توی گوشش اکو شد.
_ چیشد جونگکوک؟ حالت خوب نیست؟
با استرس لب زد: ”خ.. خوبم. الان میام“
سریع وارد قسمت پرونده پیو سوهان شد و با انگشتهای لرزون صفحه رو اسکرول کرد و دنبال عکس ساعت گشت.
سبک ساعت.. صفحهی ساعت.. شکل عقربه ها!
انگار با ساعت تهیونگ یکی بود. انگار دقیقا همون بود ولی با جنس برنزی!
توی ذهنش از خودش پرسید: یعنی اون واقعا؟... این... این میتونه سوتفاهم باشه نه؟
نور مهتاب از پنجره به داخل اتاق تاریک میتابید، تهیونگ پشت در منتظر ایستاده بود.
................
1_ یوت نوری: بازی سنتی کره ای
2_ دونجانگ: یه سوپ خوشمزه کره ای که با قارچ، توفو، پیازچه و خمیر سویا درست میشه
3_ وینیل: صفحه های گرامافون
4_ کادیلاک: ماشینی که به سبک کلاسیک معروفه
اگه دارین میخونین کامنت بذارین و نظرتونو بگین
۱۲۳۸۴ کاراکتر.