I

ادهیرا ادهیرا ادهیرا · 1404/4/10 17:44 · خواندن 16 دقیقه

(قبل از اینکه این فیک رو شروع کنی یادآوری می‌کنم، کاراگاه جئون جونگهیون و جئون جونگکوک هردو یه‌نفرن و اسم جونگهیون از برادر جونگکوک در زندگی واقعی گرفته شده، جونگکوک در این فیک تک فرزنده.)

 

_ راستش واقعا پول می‌تونه خیلی چیز‌هارو درست کنه؛ اگه پول داشتی، اگه پول داشتم‌، اگه پول داشتیم.. ولی با ذات خرابت چیکار می‌تونستم بکنم؟ با خون عوضی ای که توی رگهام جریان داره چیکار می‌تونم بکنم؟ روز و شب می‌ترسیدم یه روز شبیه تو بشم؛ شاید من حتی از تو هم بدترم. شاید از تو هم عوضی تر، رقت انگیز و کثیف ترم..

- کیم تهیونگ 

 

 

تهیونگ ساکی رو که جسد داخلش قرار داشت به زحمت روی کف خاکی زمین کشید، یه زمین کشاورزی توی حومه شهر. یه جای خلوت، اروم و کثیف که بوی فقر میده‌‌. مثل بوی اشنایی که توی بچگی استشمام می‌کرد و حالا با بوی عود های گرون قیمت طبیعی جایگزین شده بود.

اون توی محله ای شبیه به اینجا بزرگ شده بود اما اینجا بهش حس خونه نمی‌داد، بلکه یه حس عجیب و مبهم شبیه ترس رو داخل دلش زنده می‌کرد.

تهیونگ آهی بخاطر سنگین بودن جسد کشید. 
تقریبا شش ساعت از وقتی نفس اون عوضی بند اومده بود می‌گذشت‌ و گوشت جسد سفت و رنگ‌پریده شده بود و سنگین تر به‌نظر میومد ولی از درکل در وزنش تغییری نکرده بود! بالاخره جسد رو با وسواس گوشه زمین قرار داد و دستاش رو تکوند، اون اطراف واقعا خلوت بود و دوربینی دیده نمی‌شد اما بهرحال اگر چیزی هم بود برای تمیز کردن صحنه جرم برمی‌گشت. 
احتمالا تجزیه جسد کم کم شروع‌ می‌شد و بوی بدی می‌گرفت. 

تهیونگ به اسمون تاریک نگاه انداخت و رو به جسد لب زد: امیدوارم قبل اینکه ببرنت برای کالبد شکافی بتونی طلوع خورشید رو ببینی
نگاهش رو به ساعت تنگی که دور دست قربانی بسته بود داد و بی صدا خندید: به‌نظرم این ساعت کاملا در منزلت توئه.. دادم روشو با طلا برات درست کنن!

درحالی که به ارومی دور جسد میچرخید زمزمه کرد: فقط اگه خدا بهت فرصت زندگی دوم داد رو تناسب اندامت کار کن. اوردنت تا اینجا کار راحتی نبود

از جسد فاصله گرفت سمت ماشینی که دورتر پارک کرده بود قدم برداشت. این پروسه تمیز و بدون کثیف کاری واقعا براش راحت‌ دراومده بود!

✮✮✮✮✮✮

_ از همون لحظه ای که پامو تو اداره پلیس گذاشتم فقط یه چیز رو تو اولویت گذاشتم. تو!
من قسم خوردم تا اخر عمرم همه اونارو مجازات میکنم. همه‌ی اون مجرم هایی که دو کفه عدالت رو سبک سنگین کردن و قربانیاشون رو به بدبختی کشوندن رو مجازات میکنم. حتی اگه تو نباشی هم، من جلوی اونارو میگیرم.
از همون وقتی که دست سردت رو تو دست سردم گرفتم جلوی چشمام رو خون گرفت. من خیلی بچه بودم. بچه بودم برای اینکه ببینم تن سردت رو توی پارچه سفید پیچیدن. حتی اگه بلاهایی بدتر از مرگ تو هم سرم بیاد من عقب نمی‌کشم. چون این عدالته پدر..
- دفتر خاطرات جئون جونگهیون (جئون‌جونگکوک) 

۲۸ سپتامبر ۲۰۲۴ ، ۸ صبح
ژاکتی که زیاد نقشی توی گرم کردنش نداشت و بیشتر مثل یه وسیله زینتی بود رو از پشت  روی صندلیش اویزون کرد.

نیم نگاهی به لیوان کاغذی روی میز که هنوز یکم قهوه تهش بود انداخت و پوفی کشید.
توی همین زمان بود که افسر مین جعبه‌ای که مدارک پرونده جدید داخلش قرار داشت رو روی میز گذاشت و با پشت دستش عرق روی پیشونیش رو پاک کرد

جونگهیون از جا بلند شد تا نیم نگاهی به مدارک جدید بندازه. همزمان با اون، کاراگاه جونگ هوسوک هم سمت میز اومد و تصاویر چاپ شده رو ورق زد.
_ عکسا توی سایت بارگذاری شدن؟
افسر مین سری تکون داد و جمله جئون رو تایید کرد.

+ مقتول پیو سوهانه.. نماینده مجلس سابق
افسر مین‌ بعد از تموم شدن جملش لیوان کاغذی روی میز جئون رو برداشت و قهوه باقیمونده درونش رو سر کشید.

هوسوک گزارش های کالبد شکافی رو ورق میزد و با تصاویر جسد مقایسه میکرد، جونگهیون یکی از عکسارو بیرون کشید. یه رد کبودی دور مچ دست قربانی بود اما داخل مدارک اثری از دستبند یا ساعت نبود. به علاوه اون کلمه اکتبر با چیزی شبیه تیغ پشت گردن قربانی حک شده بود.

کاراگاه جونگ و جئون نگاه مشکوکی به هم انداختن و هوسوک زودتر پرسید : ساعتش کو؟
افسر مین سرش رو جلو اورد و نگاهش به تصاویر افتاد، سری تکون داد و یکم خودشو عقب کشید
+ ساعت پیدا نکردیم

جونگهیون با شک ابرویی بالا انداخت و کاغذ بعدی رو برداشت، به تصویر یه سوختگی دایره شکل روی گردن مقتول که حدس می‌زد به خاطر سیگار برگ باشه نگاه کرد.

کبودی های اطراف گردن و گزارش شکستن غضروف نشون میداد قاتل با دستاش اونو خفه کرده و با توجه به اندازه کبودی‌ها قاتل احتمالا مرد بود. هوسوک از گزیدن لبش دست کشید و صورتش رو سمت جئون برگردوند: اول میریم صحنه جرم و بعد میریم جزئیات کالبد شکافی رو بررسی کنیم
کاراگاه جانگ اعتمادی به خیلی از پلیس ها نداشت، معمولا مدارک مهمی رو جا می‌گذاشتن یا پرونده‌های ساده رو با اشتباهات متعدد می‌بستن. 

توی این شرایط خودش باید می‌رفت و از جزئیات مطمئن می‌شد و نکته این بود که پرونده جلوشون، اصلا پرونده راحتی به نظر نمیومد و با توجه به چیزایی که دیده بودن، قاتل یه آدم معمولی نیست.
جئون درحالی که گوشیشو توی جیبش می‌ذاشت پشت هوسوک راه افتاد، به محض رسیدن به ماشین از روی احترام به مافوقش سمت راننده نشست تا رانندگی کنه، هوسوک گزارش‌های چاپ شده رو ورق میزد. آدرس حومه سئول رو نشون می‌داد، جایی که فقط چندتا گلخونه و زمین های کشاورزی وجود داشت

_ فکر میکنم جسد منتقل شده باشه، اینجوری که به‌نظر میاد پیو سوهان بین مردم خیلی محبوب بوده! یه موسسه خیریه هم داره. بیشتر تمرکزش روی بچه های پرورشگاهی بوده. فکر نکنم قاتل انگیزه ای داشته باشه

جونگهیون گردنش رو خاروند و بدون اینکه نگاهش رو از جاده بگیره لب بهم زد: یعنی می‌گید با یه قاتل روانی سر و کار داریم؟
هوسوک شونه ای بالا انداخت و زیر لب "ممکنه" ای گفت.

به محض این‌که با نوارای زرد دور صحنه جرم مواجه شد ماشین رو متوقف کرد، خطای سفید جای قرار گیری جسد رو روی زمین کشاورزی که خالی از هرنوع گیاهی بود کشیده بودن. 
چندمتر اونور تر، یه پیرمردی که بهش میخورد ۷۰ سالش باشه داشت با یه پسر جوون بحث می‌کرد که با توجه به شباهتشون حدس زده می‌شد که پدر و پسرن. هوسوک جلوی صحنه جرم زانو زده بود و دستکش های پلاستیکیش رو دست می‌کرد.

جئون سمت پیرمرد رفت چون صدای پیرمرد به راحتی به گوشش می‌رسید و می‌دونست صاحب زمینیه که مقتول درونش پیدا شده.
+ باید اون ساعتو بذاری سر جاش هیون! 
پسر درحالی که به دست پدرش رو سمت عقب می‌کشید فریاد می‌زد: دیگه پولی برامون نمونده بابا، حداقل اگه اینو بفروشم یچیزی گیرمون میاد.

جئون لب پایینش رو گزید و اروم جلو رفت تا سر و گوشی به آب بده.

_ ببخشید جناب، من کاراگاه پرونده‌ی پیو سوهانم. تحقیقات خیلی طول نمیکشه.. یه سوال، چیزی این دور و اطراف پیدا نشده؟

جونگکوک سعی می‌کرد زیرچشمی دنبال ساعتی که درموردش صحبت می‌کردن بگرده‌. قبل از اینکه پیرمرد چیزی بگه پسرش حرف جئون رو تکذیب کرد، کاراگاه سری خم کرد و پیرمرد و پسرش رو تنها گذاشت و سمت جونگ هوسوک رفت.

_ داشتن درمورد ساعت حرف می‌زدن، حدس می‌زنم دست اون پسره باشه 

هوسوک درحالی که به علف های هرز کف زمین دست می‌کشید لب زد: مدرکی نداریم که ساعت میتونه مال صحنه جرم باشه، اینجا دوربینی نیست. من ساعت رو ازش می‌گیرم 
هوسوک بلند شد: توی گزارش کالبد شکافی ناخونای مقتول خیلی تمیز و براقن

جونگکوک نیشخندی زد و سرش رو کج‌ کرد:
_ پس احتمالا قاتل رو لمس کرده، و قاتل هم ناخوناش رو تمیز کرده!
قاتل باهوش بود پس توی گزارش اثری از دی ان ای نبود. فقط نشون میداد جای سوختگی ناشی از یه سیگار برگ با بوی عطریه.

همچنین یه تیکه فلز داخل شکم قربانی پیدا شده بود که روی اون عبارت 《JF23E》 نوشته شده بود.

‌ ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۴ ، ۴ عصر
هوسوک از موتورِ جئون که ازش قرض گرفته بود پیاده شد و کلاه کاسکت رو روی موتور گذاشت، پشت سر پسر پیرمرد وارد ساعت فروشی قدیمی شد که هم ساعت میفروخت، هم تعمیر می‌کرد و هم می‌خرید.

پسر درحال حرف زدن با فروشنده بود و فروشنده درحالی که ذره بینش رو روی پیشخوان می‌ذاشت لب زد: دورش از طلائه، محفظه پشتش نشون میده ساعت جاسوسیه. از کجا گیرش اوردی؟
مرد مکثی کرد و بعد اروم تر ادامه داد: اگه همچین چیزی بخرم یا بفروشم برام دردسر میشه

هوسوک به سرعت سمت پیشخوان رفت و کارت شناساییش رو نشون مرد ساعت‌ساز داد تا بهش بفهمونه پلیسه و بعد به ساعت اشاره کرد: اون مربوط به پرونده قتل اخیره. به‌نظرم قبل اینکه به‌خاطر دستکاری مدارک محاکمه بشی باید اون رو بدی به من.

درواقع چیزی که می‌گفت از نظر قانونی معتبر نبود، چون وقتی هوسوک نتونه ثابت کنه مدرک مال صحنه جرمه نمی‌تونه کسی رو به‌خاطرش محاکمه کنه، اما بهرحال پسر در این مورد چیزی نمی‌دونست
هوسوک بعد از دیدن حالت عجیب چشمای پسر، ساعت رو به همراه پیشگوشتی روی میز پیشخوان برداشت و به فروشنده نگاه گذرایی انداخت: اینو قرض می‌گیرم

از مغازه بیرون رفت و با بیرون اوردن گوشیش با جئون تماس گرفت، بعد از دوتا بوق تماس وصل شد.
_ سریع یه تیم سایبری پیدا کن، دارم میام اونجا. ساعتو پیدا کردم

هوسوک کلاه رو روی سرش کشید و سوار موتور شد، جونگهیون واقعا موتور خفنی داشت و این داشت علاقه شدید کاراگاه هوسوک به ماشین و موتور های کلاسیک رو قلقلک میداد.

اون واقعا زندگی قدیمیش رو دوست داشت، زندگی ای که با آلبوم مایکل جکسون، کیک شاتوت، فیلمای مرلین مونرو و رقصیدن داخل مترو می‌گذشت! البته این سبک زندگی قبلا رنگ و روی بیشتری داشت و الان فقط یه رد محو ازش باقی مونده‌ بود.

درحالی که ساعت رو توی جیب داخلی کتش به خوبی مخفی کرده بود سمت ایستگاه پلیس میروند. به محض نمایان شدن تابلوی آبی رنگ موتور رو یه گوشه رندوم از پارکینگ خاموش کرد و سریع سمت سالن دوید.

احتمالا نحوه موتور پارک کردنش رو همکاراش توی بخش راهنمایی رانندگی هم گردن نمی‌گرفتن.

درحالی که نفس نفس میزد ساعت رو جلوی تیم سایبری گذاشت و سعی داشت با پیچ گوشتی در محفظه پشتش رو باز کنه، بعد از کلی تلاش تونست در محفظه رو باز کنه اما خاصیت تمام ساعت های جاسوسی این بود که بعد از باز شدن محفظه دیگه قابل استفاده نبودن و محفظه داخلی پشتشون شکسته می‌شد

هوسوک هارد USB پشت ساعت رو بیرون اورد و جلوی تیم گذاشت.

طبق معمول فایل به طوری رمزگذاری شده بود که ادم عادی نتونه بازش کنه و زمان می‌برد تا فایل ها باز بشن. انگار قاتل می‌خواست اطلاعات فقط در دسترس پلیس قرار بگیره.

هوسوک همونجا نشسته بود و با اینکه کاری از دستش برنمیومد خیره به مانیتور نگاه می‌کرد‌.
با باز شدن در سمت عقب برگشت، جئون با چندتا ظرف غذا داخل شد و چندتاشو جلوی پلیس های سایبری گذاشت، بعد کنار هوسوک نشست و دوتا ظرف دوسیراک¹ باقی مونده رو جلوی خودش و کاراگاه جونگ گذاشت.

_ خیلی خسته‌شدین قربان

هوسوک ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد
+ من همیشه از تازه کارای دست و دل باز خوشم میاد.. فقط انقدر باهام رسمی نباش

هوسوک گاهی اوقات نگران جونگهیون می‌شد، تازه به رتبه‌ی کاراگاه ترفیع گرفته بود اما هرازگاهی غیبش می‌زد و روز قبل طوری رفتار می‌کرد انگار چیزی نشده، یه وقتا با هوسوک خیلی متفاوت رفتار می‌کرد.

احتمالا همه‌ی این هارو می‌ذاشت پای ذهن درگیرش. کل بچه های تیم جنایی آخرش اورثینکر و افسرده می‌شدن‌.
بعضی شکاک می‌شدن بعضی هم مشکل کنترل خشم پیدا می‌کردن. خود هوسوک هم اونقدر سالم نبود! 

با این وجود جونگهیون رو دوست داشت، حداقل بیشتر از بقیه اعضای تیم مراقبش بود و کنارش بود. هوسوک هم برای اون پسر کم نمی‌ذاشت.

اعضای تیم چند دقیقه یکبار میومدن داخل اتاق و دوباره بیرون می‌رفتن.

این پرونده واقعا کل تیم رو کنجکاو کرده بود، بعد مدتها پرونده های قتل عادی ای که صورت می‌گرفت این پرونده ذهن همشون رو بهم ریخته بود. معمولا زنی بود که شوهرش رو با چوب بیسبالش کشته بود، پسری که به خاطر دعوا با سنگ به سر دوست دخترش ضربه زده بود، کارمندی که به‌خاطر کینه از رئیسش ماشین رئیسش رو دستکاری کرده بود.

قتلایی که همه و همه یه انگیزه مشخص، یه پروسه کودکانه و یه پایانبندی ساده داشتن و در زمان خشم انجام می‌شدن. هیچکدوم براشون ترسناک نبود.

ولی اونا از اکتبر می‌ترسیدن، از ساعت طلایی جاسوسی می‌ترسیدن، از قاتلی که جسد رو جا به جا می‌کنه و به قربانیش شبیه یه هدف از ۱۰۰ هدفش نگاه می‌کنه می‌ترسیدن و واقعا هم حق داشتن!

تقریبا چند ساعتی بود که صفحه های مانیتور روشن مونده بودن، پلیسای سایبری همونجا استراحت می‌کردن و جا به جا می‌شدن تا فایل ها بازیابی و بعد باز بشن. 

هوسوک تو این زمان چند دفعه‌ی انگشت شمار از اتاق خارج شده بود و با استرس برگشته بود داخل، بالاخره ساعت ۵ عصر بود که یکی از پلیسا سریع از جاش بلند شد و سمت هوسوک و جونگهیون برگشت، کاراگاه جئون به سرعت از جاش پرید و با پنل رمز ورود رو به رو شد.. با تردید نگاهی به هوسوک انداخت. هوسوک انگشتاش رو روی کیبورد حرکت داد و کلمه اکتبر رو وارد کرد، اما رمز اشتباه بود.
جونگهیون سریع موبایلش رو بیرون اورد و تصاویری که از گزارش کالبد شکافی توی سایت بارگذاری شده بود رو باز کرد.
اروم هوسوک رو کنار زد و عبارت 《JF23E》 رو وارد کرد.
همون عبارتی که روی فلز پیدا شده در شکم قربانی حک شده بود. و در کمال ناباوری فایلا باز شدن.
به فایلا نگاهی انداخت، فقط یه پوشه با عنوان 《پیو سوهان》دیده می‌شد و چیز دیگه ای نبود. حجم فایلا به ۱ گیگابایت هم نمی‌رسید.

بعد از اینکه اتاق خلوت شد هوسوک به ارومی موس رو حرکت داد و فایل رو باز کرد، جونگهیون دقیقا پشت سرش جا گرفته بود و به مانیتور خیره شده بود، داخل فایل چیزی حدود ۱۵ تصویر و یه ویدئو بود، جئون نگاه مرددی به مافوقش انداخت.

هوسوک اول عکسارو باز کرد، مدارک و عدد ارقامی که برای یه کاراگاه خیلی قابل فهم نبودن اما با این وجود به نظر میومدن مدارک موجود از پولشویی پیو سوهان باشه که باید جعلی بودن یا نبودنش توسط یه حسابدار حرفه ای بررسی میشد.
اخرین عکسی که باز شد یه تصویر از کاغذ کاهی بود که به صورت دست نویس و با یه دست‌خط خوب روش نوشته شده بود : 《اگر شیطان را به مردم نشان ندهی، خدا خودش شیطان را نشانشان می‌دهد.》

جئون لبش رو گزید، کاراگاه جونگ روی ویدئو کلیک کرد
همون ویدئو که زمانش به دودقیقه هم نمی‌رسید بهونه ای برای خراب شدن روز هردوشون بود‌. پیو سوهان عوضی! مرگ حقشه! توی سر جفتشون این کلمات می‌چرخید اما نمی‌تونستن به زبون بیارنش.
مردی که بین مردم محبوبه و پشتیبان چند پرورشگاهه و یه مرکز خیریه داره کیه؟ اون همون مردیه که هم توی پولشویی دست داشته و هم به کودکان تجاوز کرده.

راستش هردوی اون‌ها می‌دونستن فایل ها حتی یه درصد هم نمی‌تونن جعلی باشن اما با این وجود یه حسابدار مالی اوردن و مهر پیو سوهان رو هم بررسی کردن

و بله! طبق انتظاری که داشتن همه چیز درست بود. قاتلی که از همه چیز خبر داشت! اکتبر می‌دونست پشت پرده اسطوره هایی که مردم بزرگشون کردن چی‌ می‌گذره، پس این دلیلی شد که متن دست نویس توی سر جئون تکرار بشه : 《اگر شیطان را به مردم نشان ندهی، خدا خودش شیطان را نشانشان می‌دهد.》

تیکه های پازل کنار هم قرار گرفته بودن. پیوسوهان تحقیر شده بود، با ساعتی که تنگ دور مچش بسته شده و ویدئویی که تمام زشتی های وجودش رو فاش می‌کنه تحقیر شده بود‌. قاتل به طور واضح داشت با کاراگاه پرونده صحبت می‌کرد: اگه به مردم چهره واقعیش رو نشون ندی خودم نشونشون می‌دم.

اما وقتی جونگهیون این افکار داخل سرش رو برای هوسوک گفت، هوسوک حرفش رو جدی نگرفت و جوابش چیزایی مثل این بود که اخه قاتل چطور می‌خواد همچین پیامی رو به مردم برسونه؟ اگه برسونه حتی بهتر هم می‌شه! یه قدم به پیدا کردنش نزدیکتر می‌شیم.

هوسوک این افکار نگران کننده و پیچیده کاراگاه تازه‌کار رو چرند می‌دونست و ریلکس‌تر از این حرف‌ها بود.

تقریبا دو‌روزی گذشته بود و توی این دوروز، جسد برای مراسم ترحیم پیش پسر پیوسوهان فرستاده شده بود و با چندنفر از ادمای مربوط به پیوسوهان مصاحبه شده بود، گمان های زیادی توی ذهن پلیس بود.

یا قاتل از نزدیکان پیوسوهانه، یا طبق نحوه قتلش یه قاتل زنجیره‌ایه.
در طول حل پرونده، هوسوک که کاراگاه اصلی پرونده بود بدون توجه به اصرار بقیه هیچوقت اطلاعاتی که قاتل به اونا داده بود رو به مطبوعات نداد و این برای قاتل بهونه‌ای شد تا نشون بده کی رئیسه!

۵ اکتبر ۲۰۲۴، ۶ عصر 
به ارومی از پله هایی که با کاشی سفید فضا رو بزرگتر کرده بودن بالا می‌رفت، به محض رسیدن به قسمت پذیرش اسمش رو به منشی گفت تا بتونه بره داخل : جئون جونگکوک 

جونگکوک همیشه به موقع می‌رسید، نیاز نبود منتظر بمونه و به‌خاطر دیر اومدن هم سرزنش نمی‌شد. دکتر کیم عینکش رو از روی چشماش برداشت و با دیدن جونگکوک لبخندی زد و سرش رو به دستش تکیه داد

+ خب، بگو ببینم امروز برات چطور گذشت؟

جونگکوک روی مبل چرمی نشست و دستاشو داخل هم قفل کرد: سفارشی که دوهفته پیش گرفته بودم رو تحویل دادم، یکم کارم کند شده با اینکه هرروز کار می‌کنم اما کارمو دوست دارم، توی زندگیم همه چیز کاملا اروم و عادیه..

دکتر کیم واقعا ناراحت بود، جئون عمق درد رو متوجه نمی‌شد اما نامجون همه چیز رو می‌دونست و نمی‌دونست چطور جونگهیون رو از این جهنمی که داخلش دست و پا می‌زنه آگاه کنه. جونگهیون یه هویت جدید برای خودش ساخته بود. جونگکوکی که فقط توی ذهنش بود، اصلا این دور و اطراف ها وجود نداشت و فقط داشت زندگیش رو به‌هم می‌ریخت.

+ هیچ مشکلی توی زندگیت نمی‌بینی؟
جونگکوک سرشو کج کرد و موهای بهم ریخته‌ش رو از روی پیشونیش کنار زد

_ نه.. نمیفهمم چرا دارم به این جلسات روانشناسی ادامه میدم.. من حالم خوبه و نقاشی کردن خوشحالم می‌کنه. شاید به همین زودیا یه پارتنر خوب هم پیدا کنم..

نامجون نمی‌تونست چیزی بگه.. حداقل الان وقتش نبود. این جلسات روانشناسی اولش با افسر جوانی -جئون جونگهیون- شروع شده بود که مدام احساس ناراحتی و خستگی می‌کرد و صحنه های مرگ پدرش جلوی چشمش بودن اما کم کم اوضاع عجیب شد. 

جئون روی مبل چرمی لم می‌داد و از چیزهایی می‌گفت که با شخصیتش در تضاد بود.. جونگکوک اسم مستعارش نیست و نقاشی تفریحش نیست.‌ فقط هویت دومشه.. هویتی که نامجون باید اون رو می‌کشت.

چون فقط یه نسخه اصلی از اون وجود داره که اونم یه افسره که بخاطر حل پرونده ها و نمره های بالاش در کارنامه کاریش رتبه‌ش به کاراگاه ارتقا پیدا کرده. جونگهیون آینده ای داشت، ولی این بیماری روانی² داشت کم کم آینده‌ش رو هم می‌دزدید.

جونگکوک فقط یه سایه توی زندگی جونگهیون بود. روحی که به دو قسمت تقسیم شده بود و جونگکوک تقلا می‌کرد روحش رو به زور در بدن جونگهیون جا‌ بده.