III

ادهیرا ادهیرا ادهیرا · 1404/4/23 14:58 · خواندن 10 دقیقه

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌«کارآگاه جئون، مردی که دچار اختلال تجزیه هویته و دنبال یه قاتل سریالی به نام اکتبر می‌گرده.. اوضاع خیلی هم بد نیست تا وقتی که متوجه می‌شه مظنون پرونده دوست پسر هویت دومشه! »

 

 

آشفتگی یه بخشی از زندگیم شده انگار توی خونه‌ی ذهنم صاحب شده، حس می‌کنم هرچی تلاش می‌کنم بازم توی حاشیه قرار گرفتم و شاید همین توی حاشیه بودن باعث شده هویتم رو ازم بدزدن.

_ جئون جونگهیون

۹ اکتبر ۲۰۲۴ ، ۵ عصر 

جلوی در ایستاده بود، صدای نفس‌هاش بلندتر شده بود و ضربان قلبش تند‌تر.  قبل از اینکه زنگ در رو بزنه دستش رو بالا اورد و موهاشو بهم ریخت تا یکم شبیه جونگکوک به‌نظر برسه. به هرحال تهیونگ قرار نبود چیزی بفهمه اما احتیاط شرط عقله!

دستش رو روی زنگ فشار داد و با استرس پاش رو به زمین کوبید، بعد از گذر چندثانیه در باز شد و تهیونگ توی چهارچوب در قرار گرفت.

موهای حالت‌دار و مشکی رنگش مثل پرده روی پیشونیش رو پوشونده بود.

قدش یکم از جونگهیون بلندتر بود، یه تیشرت مشکی تنش بود و صورت جذابی داشت. انگار صورتش مثل یه سلاح تیز بود.

یه چهره کاملا کمیاب! مرد رو به روش به محض دیدنش لبخندی زد و در رو کامل باز کرد، انگار انقدر صمیمی بودن که از جلوی جونگهیونی که به عنوان جونگکوک می‌شناخت، کنار رفت و سمت آشپزخونه قدم برداشت.

_ چرا زنگ می‌زنی اخه؟ رمز در رو که بلدی

جونگهیون ابرویی بالا انداخت و به تهیونگ نگاه کرد. پس رمز در رو هم بلد بود؟

”اگه تو درو باز کنی حس بهتری میده“ دروغی سر هم کرد.

تهیونگ درحال آشپزی بود، یه تخته جلوش بود و درحال خورد کردن گوجه بود. از شکلی که چاقو رو به دست گرفته بود می‌شد حدس زد که توی این کار حرفه‌ایه، البته توی غذا درست کردن!

جونگهیون از جاش بلند شد، باید سر در میورد اینجا چخبره

”مشکلی نداره تا شب اینجا بمونم؟“ با لحن لرزونی پرسید، می‌ترسید رد بشه.

تهیونگ به نشونه تایید سری تکون داد: ”چرا که نه“

جونگهیون سمت بوم‌های چیده شده گوشه‌ی اتاق رفت و به ارومی نگاهشون کرد، اینا نمی‌تونست کار اون باشه! هیچوقت توی نقاشی کردن خوب نبود. حداقل این چیزیه که از دوران دبستان به یاد داشت. همیشه توی نقاشی دست و پا چلفتی بود. تهیونگ توی اشپزخونه درحال اماده کردن نوشیدنی بود، فرصت مناسبی بود. 

جونگهیون به ارومی دوربین ریز رو از جیبش بیرون اورد و داخل لیوان قلمو ها جا داد، اگه کیم پیداش می‌کرد چی؟؟ سعی داشت خودش رو اروم کنه.. اونا ارتباط صمیمی ای داشتن مگه نه؟ بهرحال اگه تهیونگ پیداش می‌کرد می‌گفت میخواستم از نقاشی هام فیلم بگیرم!

سمت مبل برگشت و به ارومی روش نشست، تهیونگ یه سینی روی میز گذاشت و رو به روی جئون نشست. روکش مبل مرتب، چرمی و گرون قیمت بود.

_ نقاشیت هنوز خشک نشده.. فکر کنم نتونی لایه بعدی رو بذاری

جونگهیون سری تکون داد و لیوانش رو برداشت و یکم ازش نوشید. تا اونجایی که یادش بود از قهوه‌ای که شیر داخلش باشه خوشش نمیومد. اما انگار جونگکوک دوست داشت! چون داخل لیوان تهیونگ شیر دیده نمی‌شد و مخصوصا برای اون شیر ریخته بود.

جونگهیون لیوانش رو روی میز گذاشت و به مبل تکیه‌ داد، روکش چرمی مبلای نرم، اشپزخونه‌ی بزرگ، پنجره های قدی، کلکسیون چوبای بیسبال. یه پولدار واقعی!

سرش رو برگردوند و رو به تهیونگ گفت:

”می‌تونم لباسم رو عوض کنم؟“

تهیونگ سری تکون داد، جونگهیون طبق غریزه‌ش سمت درِ بسته رفت. طبق نقشه‌ی برج‌های گانگنام¹ احتمال اینکه اتاق باشه زیاد بود.

یه تخت با ملافه مشکی وسط اتاق قرار گرفته بود و پنجره ها رو به ویوی گانگنام بود ، جئون در کمد رو باز کرد‌. تیشرت طوسی رنگی که ماه پیش خریده بود و بعد گمش کرده بود الان اینجا بود، توی کمد کیم تهیونگ. جونگهیون خیره به لباسش نگاه کرد. بوی اونو می‌داد.

کشو رو باز کرد و شلوارایی که روی هم چیده شده بودن رو بالا کشید و رکوردر رو گوشه‌ی کشو جا داد طوری که مطمئن شه تهیونگ پیداش نمی‌کنه.

پیرهنش رو با تیشرت طوسی دستش عوض کرد، لباساش رو از رگال اویزون کرد و با چهره ای اروم و ذهن ناآرومش دوباره به پذیرایی برگشت.

“این تیشرته مال منه؟” تا حدودی مطمئن بود. این رو توی یه حراج فوق العاده خریده بود.

تهیونگ درحالی که ماهیتابه رو بالا پایین میکرد سر تکون داد

_ آره، یادت نبود اینجا گذاشتیش؟ 

جونگهیون شونه ای بالا انداخت و سمت تهیونگ رفت، بوی خوبی می‌داد، ترکیبی از بوی چوب سوخته و بوی عود، با لحنی سوالی پرسید: ”بوی خوبی میدی.. بوی شامپوته؟“

تهیونگ درحالی که قاشق رو ته ماهیتابه می‌کشید سرشو سمت جئون برگردوند

_ نه. بوی عطرمه، اگه دوستش داری مالِ تو

یک هفته بعد، ۱۶ اکتبر ۲۰۲۴ ، ۹ صبح

جونگهیون وسط زمین ایستاده بود، نوار های زرد دور تا دور میله ها کشیده شده بودن و شهربازی ای که تا دیروز درحال ساخت و ساز بود الان به صحنه جرم تبدیل شده‌ بود. توی زمانی کمتر از ۲۰ روز قتل دوم صورت گرفته بود که بی‌رحمانه تر و حساب شده‌تر به نظر می‌رسید.

حدود دوساعت پیش که کارگرا برای کار وارد زمین ساخت و ساز شدن با جسد "مین سوجونگ" سرهنگ رتبه بالا مواجه شدن، و یه مقتول دیگه به لیست اکتبر اضافه شد.

ساخت و ساز شهربازی به‌خاطر تحقیقات پلیس متوقف شده بود.

تصاویر گرفته شده از جسد کلمه‌ی اکتبر پشت گردن رو نشون می‌داد که با ظرافت خاصی پوست رنگ پریده رو بریده بود، همچنین اثر دوتا سوختگی گرد ناشی از سیگار روی پوست دیده می‌شد. این بار یکی زیر چشم چپ و یکی زیر ترقوه سمت راست. تقاوتی که با پرونده قبلی داشت فقط و فقط تعداد سوختگی ها بود که جونگهیون حدس می‌زد به‌خاطر این‌که مین سوجونگ دومین قربانیه، سوختگی ها هم دوتا شدن.

مثل پرونده‌ی قبلی، مقتول خفه شده بود و توی چشمش خونریزی دیده‌ می‌شد.

جونگهیون امروز صبح یه‌جورایی گیج و عصبی بود، ذهنش زیر فشار سنگین پرونده‌ی اکتبر و اختلال درونی‌ش تاب نمیورد و خسته بود.

کشته شدن یه سرهنگ یه تهدید مستقیم برای پلیس کره محسوب می‌شد، زندگی همشون توی خطر بود و باید سریع‌تر پرونده رو می‌بستن اما چطوری؟

شب قبل مین سوجونگ در یه مصاحبه در رابطه با موفقیت پلیس توی دستگیری باند خلافکاران صحبت کرده بود و چندساعت بعد از اون در راه خونه با یه کامیون دزدیده شده بود.

پلیس مدرک بدرد به‌ خوری پیدا نکرده بود چون تحقیقات نشون می‌داد کامیون مال یه پیرمرد بود که دوروز قبل از این اتفاق، سرقت ماشینش رو ثبت کرده بود. 

روند ساده بود، قاتل کامیون پیرمرد رو دزدیده بود و دوروز بعد با زمانبندی دقیق مین سوجونگ رو ربوده بود و به قتل رسونده بود، طوری که انگار همه‌چیز رو می‌دونه!

دوربین های اطراف زمینِ ساخت و ساز با چوب بیسبال شکسته بودن و اخرین ویدئو های ضبط شده یه مرد سیاهپوش رو نشون میداد که اول به سمت نگهبان رفته بود و بعد با چوب بیسبال کل دوربین هارو ترکونده بود تا اثری باقی نمونه.

نگهبان هم صبح بیهوش پیدا شده بود و جای سرنگ روی گردنش به خوبی مشخص بود‌ این‌که نگهبان آسیبی ندیده بود نشون می‌داد هدف اکتبر یه آدم خاصه و کاری به نگهبان نداشته.

جونگهیون انگشتش رو روی خاک کشید، کلتی که داخل جیب مقتول پیدا شده بود رو برداشت و خشابش رو باز کرد، ته خشاب یه هارد USB افتاده بود و روی یکی از ساچمه ها عبارت "E56MS" نوشته شده بود که به احتمال زیاد رمز فایل بود.

هوسوک چند دقیقه پیش رفته بود دنبال کالبد شکافی جسد تا شخصا مدارک رو بررسی کنه و دنبال یه راه حلی بگرده.

جونگهیون مدارک رو داخل کارتون قرار داد و داخل ماشین افسر مین قرار داد، دستاش رو تکوند و سرش رو از پنجره داخل ماشین برد

_ آدرس بیمارستانی که نگهبانه توش بستری شده رو برام پیامک‌ کن

افسر مین سری تکون داد و بعد سوالی سمت جونگهیون برگشت: ”دوربین داری؟ باید بازجویی رو ضبط کنی“

جونگهیون تایید کرد و سمت موتورش قدم برداشت، کلاه رو روی سرش کشید و موتورش رو روشن کرد‌.

توی هفته گذشته فقط دوبار به جونگکوک فرصت داده بود بدنش رو به‌دست بگیره و این پیشرفت خوبی محسوب می‌شد، ویدئو های ضبط شده چیز زیادی نشون نمی‌داد. کیم تهیونگ آشپزی می‌کرد، می‌خوابید، با تلفن حرف می‌زد و اکثر وقتا هم بیرون خونه بود هیچ چیز خاصی درمورد جونگکوک و تهیونگ دیده نمی‌شد، به‌جز این‌ که به نظر میومد خیلی به هم اعتماد دارن.

جونگهیون توی عمرش دوستای زیادی نداشت، برای همین رابطه جونگکوک و تهیونگ یه‌جورایی براش عجیب بود. شاید هم کلا دوستی نداشت. این چندوقت فقط با مافوقش ، هوسوک،  وقت گذرونده بود و یه مدت قبلش هم دوست دختر سابقش وندی رو می‌دید که بعد به خاطر وضعیت روحی جونگهیون ارتباطشون قطع شد و دیگه سراغ هم رو نگرفتن.

بعد از رسیدن به بیمارستان سمت بخش پذیرش رفت، کارت شناساییش رو نشون فرد پشت پیشخوان داد و سمت اتاق قدم برداشت.

خوشبختانه نگهبان هیچ آسیب قابل توجهی ندیده بود و فقط یکم شوکه شده بود.

جونگهیون دوربین رو به سه پایه وصل کرد و بعد از شروع ضبط جلوی مرد نشست. مرد شوکه و گیج اما هوشیار بود. 

_ کامل توضیح بدید چه اتفاقی افتاد

مرد یکم جا به جا شد و به جونگهیون خیره شد، قیافه‌ی متفکری به خودش گرفته بود تا به یاد بیاره چطور این بلا سرش اومد: ”شیفت وایساده بودم که یه مرد سیاهپوش با یه کاور بزرگ روی شونه هاش وارد زمین شد، رفتم جلوشو بگیرم، کاورو زمین گذاشت و به سرعت من رو سمت نگهبانی کشید و با یه سرهنگ بیهوشم کرد“

جونگهیون سری تکون داد و چندتا چیز داخل دفترچه یادداشتش نوشت

_ قوی بود؟ قدش چقدر بود؟ چیز دیگه ای؟

مرد مکث کرد تا صحنه رو توی ذهنش بازسازی کنه و بعد سرشو اروم بالا اورد: ”قوی و جوون به‌نظر میومد‌.. صداشو نشنیدم ولی قدش شاید حدود ۱۸۵ باشه و بوی عود میداد“

✮✮✮✮✮✮

هوسوک پشت میزش نشسته بود و برای چندمین بار به صفحه کامپیوترش چشم دوخته بود و فایل هارو چک می‌کرد.

جونگهیون تازه رسیده بود، بی صدا و آروم صندلیش رو کنار میز هوسوک کشید.

سرش رو جلو کشید تا ببینه چی داخل فایله، طوری که انگار نمی‌خواست چیزی از چشمش پنهان بمونه.

این‌بار هم چندتا عکس، یه ویدئو و یه عکس خاص از دست نوشته قاتل دیده می‌شد.

هوسوک ابتدا ویدئو رو باز کرد.

سرهنگ مین سوجونگ  رو همه با لبخندهای قشنگ و صورت مهربونش می‌شناختن. معمولا با خبرنگارا و مردم صمیمی برخورد می‌کرد پس قطعا هیچکس گمان نمی‌کرد تو خونه زن و بچش رو با سیم کتک بزنه.. توی این ویدئو گویا شخص متفاوتی دیده‌ می‌شد.

ولی مشکل دوم این بود که همه اون‌ رو به‌خاطر شجاعت داخل پرونده هاش تشویق می‌کردن و اینجا تصاویری از اون مشاهده می‌شد که داره اطلاعات پلیس کره رو به یکی از مقامات کره شمالی می‌فروشه! 

قاتل واقعا یه استاندارد برای کشتن داشت، و یه هدف طولانی مدت! اون فقط یه قاتل نبود، اون چهره ها رو آشکار می‌کرد، اون چیزی رو می‌دید که پلیس نمی‌بینه، اون خودش رو توی زندگی تک‌تک قربانی هاش جا می‌داد و بازتاب روحشون ضبط می‌کرد.

واقعا کار سختیه از همه‌ی قربانی هات عکس و ویدئو جمع کنی و خودت رو توی کار همشون وارد کنی، سخت نیست؟

اکتبر دقیقا همون قاتل توی فیلم و سریالا بود که هرچند سال یک بار توی واقعیت دیده می‌شد. اون هم توی کشور کوچیکی مثل کره، همچین کسی یک نابغه‌ی دور از انتظار بود.

جونگهیون نگاهی به نوشته‌ی دست‌نویس قاتل انداخت: " پنج روز به فرشتگان فرصت می‌دهم تا شیطان را به انسان‌ها نشان دهند و اگر ندهند خدا خودش جلو می‌آید"

اخم ظریفی که روی صورتش نشسته بود، رو به مافوقش زمزمه کرد:” منظورش واضحه... داره میگه اطلاعات رو به مطبوعات بدیم و پخش کنیم“

هوسوک سرشو سمت جئون برگردوند و نیشخندی زد: “فکر می‌کنی آسونه؟ بعدش چی؟ روی آتیش نفت بریزیم؟ بین ملت ها جنگ می‌شه.. الان دیگه مسئله فقط قتل یه سرهنگ نیست. اگه این اطلاعات رو دستشون بدیم حتی مردم طرفدار قاتل می‌شن و بزرگش می‌کنن!”

هوسوک راست می‌گفت ولی باید از قاتل می‌ترسیدن! درسته که اون گناهکاران رو می‌کشت ولی مطمئنا به پلیس اجازه نمی‌داد مانع کارش بشن.

جونگهیون گوشیش رو باز کرد تا نگاهی بندازه به ویدئو های ضبط شده از دوربین‌ِ داخل خونه‌ی تهیونگ.

تهیونگ خونه نبود، خونه ساکت بود و دکور خونه تغییر خاصی نکرده بود. جونگهیون ویدئو های قبلی رو چک کرد، بهرحال کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه.

هیچ‌جیز تغییری نکرده بود.. البته به جز چوب بیسبالی که گم شده بود!

...............

1_گانگنام: منطقه‌ی مرفه‌نشین داخل سئول 

 

منتظر کامنتاتونم

فکر میکنین چرا اسمش اکتبره؟