IX

ادهیرا ادهیرا ادهیرا · 8 ساعت پیش · خواندن 15 دقیقه

برای پارت نهم برید ادامه مطلب‌

کامنت و لایک فراموش نشه.

بعد از مرگ پدرم بچه‌هایی رو می‌دیدم که از خانواده‌هاشون سر موضوعات الکی، گله می‌کردن. سریع خشمگین می‌شدم و با خودم فکر می‌کردم اگه لیاقت خانواده‌شون رو ندارن کاش غم از دست دادنشون رو بچشن.. داشتن یه پدر بد، بهتر از اینه که پدری نداشته باشی
- بریده‌ای از دفتر خاطرات جئون جونگهیون

۳ نوامبر ۲۰۲۴
هاله‌ای ضعیف از نور ضعیف خورشید صورتش رو روشن کرده بود، به آرومی توی جاش تکون خورد، تنش خسته بود. می‌دونست که توی اتاق تهیونگه.. 

دست رگداری که بدنش رو در بر گرفته بود رو با لطافت کنار زد و از روی تخت بلند شد، اون با یه باکسر توی تخت تهیونگ بیدار شده بود و قطعا این اتفاق براش خوشایند نبود.

یکم خم شد و پتو رو تا شونه‌ی برهنه‌ی تهیونگ بالا کشید. این‌ موضوع که با وجود تنفرش تمایل داشت از اون پسر مراقبت کنه یه‌جورایی روانش رو آزار می‌داد.

جونگهیون هیچ ایده‌ای نداشت چرا اینطور از خواب بلند شده یا دیشب داشته با تهیونگ چی‌کار می‌کرده، یا حداقل نمی‌خواست به روی خودش بیاره.

بی صدا و آروم لباس‌هاش رو تنش کرد و به سرعت از اتاق بیرون زد‌.

وارد اسانسور شد، با خارج شدن از واحد تهیونگ بالاخره قلبش اروم گرفته بود. پیشونیش رو به دیوار سرد اسانسور چسبوند تا یکم فکرش رو جمع و جور کنه. با صدایی که از ته گلوش میومد زمزمه کرد: "چی‌کار کردی جونگکوک؟ جونگکوکِ لعنتی..."

سرش رو چندبار به دیوار فلزی اتاقک کوبید و بعد اسانسور توی پارکینگ متوقف شد، به محض باز شدن در کامل از ساختمون کیم تهیونگ بیرون زد و با قدمای سریع سمت ایستگاه مترویی که اون نزدیکی ها بود قدم برداشت.

گوشی جدیدی که تهیونگ براش خریده بود رو بیرون کشید و ساعت رو چک کرد. شروع خط‌های مترو از ۵ و نیم صبح بود و قطعا الان سری اول سوار شده بودن و باید برای قطار بعدی منتظر می‌موند. به سرعت از پله های مترو پایین رفت و سمت قفسه‌های نگهداری امانت رفت، رمز رو وارد کرد و گوشی‌ای که متعلق به خودش به عنوان کاراگاه جونگهیون بود رو برداشت‌.

به دیوار تکیه داد و رمز گوشیشو وارد کرد، چند‌تا تماس و پیام از هوسوک و چندتا تماس هم از مادرش داشت.
اخرین پیام هوسوک رو باز کرد: "باید هم رو ببینیم جونگهیون، یه سری اطلاعات درمورد تهیونگ دستم اومده"

پیامی برای هوسوک نوشت و ادرس کافه‌‌ای که نزدیک خونه‌ی جدیدش بود رو براش فرستاد تا ساعت ۹ همدیگه رو اونجا ببینن.
از اونجایی که احتمال می‌داد مادرش خواب باشه گوشیشو خاموش کرد و به خاطر سپرد که بعدا باهاش تماس بگیره..

با توقف قطار، از لای جمعیت خودش رو به واگن مردان رسوند و روی یکی از صندلی‌های خالی نشست و سرش رو به میله‌ی سرد کنارش تکیه داد و زمزمه کرد: "پدرتو درمیارم کیم تهیونگ.."

حس کسی رو داشت که بهش تجاوز شده‌ و حق هم داشت! اون بدن اصولا مال جونگهیون بود و حالا یکی بدون اجازه‌ی خودش بدنش رو برده بود توی تخت یه مرد... اونم نه هر مردی!

کیم تهیونگِ لعنتی دقیقا کسی بود که باید مظنون پرونده‌ش باقی می‌موند. نه کسی که توی رخت‌خوابش بیدار بشه.

✮✮✮✮✮✮

اخرین مجسمه‌ی روزنامه پیچ شده رو هم از کارتون بیرون کشید و بعد از باز کردن روزنامه های دورش با دستمال خاک روشو پاک کرد، کنار بقیه‌ی مجسمه ها روی میز دراور جاش داد، کارتون های خالی و بقیه‌ی زباله‌هاش از جمله روزنامه های مچاله شده رو جمع کرد که به بازیافتی تحویل بده.

وسیله های جدیدش رو کامل تو‌ی خونش چیده بود. یه خونه‌ی کوچیک و جمع و جور که جلوش فقط سه تا پله‌ی بلند داشت. پنجره‌های قدی توی پذیرایی با پرده های سبزآبی پوشونده شده بودن و به سلیقه‌ی خودش یه مبل ال شکل خردلی هم خریده بود.

رنگ ملایم و گرم پرده‌ها با رنگ مبلش ترکیب خوبی ساخته بود و جونگهیون هم راضی به نظر می‌رسید.

وارد تک اتاق کوچیک خونه‌ش شد و بعد از یه دوش کوتاه یه لباس گرم پوشید تا به قرارش با هوسوک برسه‌.

درحالی که قیافه‌ش کاملا مرتب و برازنده‌ی جئون جونگهیون بود از خونه بیرون زد و سوار موتور سیکلتش شد و سمت کافه‌ روند.

به محض رسیدن به کافه، کلاه کاسکتش رو برداشت و از موتور پیاده شد. بعد از وارد شدن به فضای مدرن کافه، بوی ضعیف قهوه زیر بینیش پیچید.

هوسوک زودتر رسیده بود و روی صندلی یک میز دونفره انتهای کافه نشسته بود. به‌خاطر رنگ موی عجیبش تشخیصش بین مردم خیلی اسون بود.

بعد از احوال پرسی روی میز نشست، هوسوک مضطرب به نظر می‌رسید و مدام نگاهش رو می‌دزدید. 

_ اول سفارش بدیم.. بعد صحبت می‌کنیم

جونگهیون به نشونه موافقت سری تکون داد‌.
چند دقیقه منتظر موندن و بعد گارسون اومد تا ازشون سفارش بگیره..

_ یه دونه تست فرانسوی کوچیک و.. جونگهیون تو چی میخوری؟

به محض صدا شدن اسمش سرش رو بالا اورد، منو رو دست گارسون داد و لب زد: "فلت وایت¹"

گارسون که دختر جوونی بود خواسته‌ی دونفر رو توی برگه‌ی نوتی یادداشت کرد و به سرعت ازشون فاصله گرفت.

هوسوک یکم روی میز خم شد، انگار می‌خواد راز مهمی رو فاش کنه.. البته در مقابل جونگهیون اون راز واقعا مهم محسوب می‌شد! پدر جونگهیون یک بخش مهم از زندگی اون بود که از دست رفته بود و اگه می‌دید یکی موفق شده پدر خودش رو بکشه واقعا خشمگین می‌شد.

شب قبل هوسوک یک بحث کوچیک در همین مورد با نامجون داشت. هوسوک می‌خواست فقط بخشی از حقیقت رو بگه؛ فقط اون‌قدری که تهیونگ توی چشم جونگهیون یه هیولا به نظر بیاد تا خشم پسر رو نسبت به تهیونگ رو بیشتر کنه‌‌..

اون قرار نبود به جونگهیون بگه پدر کیم ته‌ری و کیم تهیونگ یه آدم الکلی و وحشی بوده که اونارو کتک می‌زده. اگه این رو می‌گفت ناخوداگاه تهیونگ رو بی گناه نشون می‌داد، یه مظلومیت بی‌جا دورش می‌کشید و جونگهیون رو وادار می‌کرد خودش رو قانع کنه.

اما نامجون مخالف بود؛ می‌گفت خشم بیش از حد، تمرکز جونگهیون رو از بین می‌بره و اون رو سردرگم می‌کنه. 
بعد از این که اون دونفر یک بحث کوتاه داشتن آخرش نامجون افسار رو به هوسوک سپرد و گذاشت خودش این مسئله رو پیش ببره.

همه‌ی این افکار و تصاویر توی چند دقیقه از ذهنش گذشت و بعد حواسش پرت جونگهیونی شد که منتظر نگاهش می‌کرد.

_ من رفتم زادگاه تهیونگ... دگو.. و درمورد خانوادش تخقیق کردم

هوسوک درحالی که سعی می‌کرد لحنش رو اروم نگه داره ادامه داد: "کیم تهیونگ، متولد ۳۰ دسامبر ۱۹۹۴، با خانوادش توی محله "نامسان-دونگ" زندگی می‌کرده"

نگاه جونگهیون کمی مشتاق تر شد، صندلیش رو کمی جلو کشید و دستاش رو توی سینه چفت کرد

_ مادرش سال ۲۰۰۶ از خونه فرار می‌کنه و تهیونگ و خواهر کوچیکش با پدرشون تنها می‌مونن.

قبل از این‌که جمله‌ی اخر رو بگه دوباره خودش رو قانع کرد.. فقط می‌خواست یک بخشی از جزئیات رو حذف کنه تا جونگهیون رو خشمگین و دلخور کنه. خشم اون پسر واقعا یک برگ برنده بود. اون به‌خاطر خشمش از قاتل پدرش توی بیست و هفت سالگی یه کاراگاه با کارنامه‌ی درخشان شده بود و مطمئنا اگر از تهیونگ هم خشمگین می‌شد اون رو می‌فرستاد پشت میله‌های زندان یا شاید هم طناب دار.

خشم جونگهیون هدف بود، آرزو و تلاش بود، انگار یه شعله‌ی داغ بود که هوسوک می‌خواست بادش بده و شعله‌ورش کنه. به روایتی داشت از این مسئله به نفع پرونده استفاده می‌کرد.

درحالی که با چنگال به نون فرانسوی داخل بشقاب چنگ می‌زد ادامه داد: "پدرش درامد زیادی نداشت.. تهیونگ هرروز با پدرش دعوا می‌کرد و ... آخرش.. کیم تهیونگ اونو... کشت."

هوسوک با خودش فکر کرد: "نکنه فکر کردی پلیس‌ها مثل فیلمایی که می‌بینی راستگو و فرشته‌ان؟ اونا هم ادمن‌. فرستاده‌ی عیسی مسیح که نیستن! اونا هم گاهی برای بردن دروغ می‌گن."

احتمالا اگه کسی ازش می‌پرسید چرا جزئیات رو نگفتی و جونگهیون رو با این دروغ بازی دادی جواب می‌داد: "این‌که یک پدر الکلی عوضی رو بکشی با این‌که یک پدر مسئولیت پذیر رو بکشی فرق داره... ولی تهش... تو به هرحال یه ادم کشتی!"

از جنگ و آشوب درونش فاصله گرفت و به صورت جونگهیون خیره شد. صورتش بی حس بود اما پلک پایینش مدام تکون می‌خورد. هروقت عصبی می‌شد این‌طور واکنش نشون می‌داد. پلکش میپرید و دست‌هاش طوری مشت می‌شد که سر انگشتاش سفید می‌شدن. جونگهیون با صدایی که از اعماق گلوش میومد پرسید: "مطمئنی؟"

می‌خواست مطمئن بشه که تهیونگ پدرش رو کشته. می‌خواست مطمئن بشه اون مرد یک اشغال نفرت انگیزه. می‌خواست مطمئن بشه اون از خیلی قاتلای اطرافش کثیف تره.

هوسوک لحنش رو محکم نگه‌ داشت : "از یه شاهد پرسیدم.. از من قول گرفت تهیونگ به خاطر این مسئله مجازات نشه.."

زخم کهنه‌ی جونگهیون سر باز کرده بود. ناراحت و دلخور بود، عصبی بود و هوسوک می‌دونست در شعله‌ور کردن آتیشش موفق بوده.

✮✮✮✮✮✮

برای چندمین بار توی تخت غلت خورد و با اخم به سقف یکدست سفید اتاق خیره شد. انگار توی اون سفیدیِ غالب دنبال چیزی می‌گرده.

دستش هنوز سمت دستش طوری قرار گرفته بود انگار بدن لاغر پسر توی بغلشه.. در واقع از این‌که صبح بیدار شده بود و جونگکوک رو توی اغوشش ندیده بود ناراحت بود. از این‌که متوجه رفتنش نشده بود هم همینطور.

تختی که شب گذشته شاهد گرمای تن دو پسر بود، الان خالی و سرد به نظر می‌رسید. اگه جونگکوک فقط توی رویاش بود همه چیز راحت‌تر بود. این حس خلاء لعنتی اون هم درست بغلش، بدجوری ازارش می‌داد.

نه صدایی از نفس‌کشیدن بود، نه وزنی روی تشک، نه حتی یک شونه‌ی عریان زیر پتو.. انگار همه چیز یه خواب خوش بوده.

با کلافگی پتو رو کنار زد و از جاش بلند شد. وارد مستر شد و بعد از مسواک زدن و شستن صورتش بیرون اومد، موهاش حالت گرفته بودن و بالا رفته بودن. این روی اعصاب مرد رژه می‌رفت اما به نظر دیگران قشنگ بود.

گوشیش رو از شارژ کشید و درحالی که لبه تخت بود رمز هشت رقمی گوشیش رو وارد کرد، هیچ تماس یا پیامی از جونگکوک نداشت. یک پیام کوتاه برای جونگکوک نوشت، چندبار دستش رو سمت دکمه ارسال برد و دوباره عقب کشید‌. چشماش رو بست و به سرعت دستش رو روی دکمه ارسال زد: "کِی رفتی؟ متوجه نشدم"

درعرض چندثانیه پیامش سین خورد و صدایی از گوشیش اومد، پیامی که از پسر گرفته بود رو خوند: "ببخشید، چندتا کار مهم داشتم که باید بهشون رسیدگی می‌کردم"

تهیونگ با انگشتای یخ زده تایپ کرد: "کِی دوباره هم رو می‌بینیم؟"
کنجکاو بود قیافه‌ی پسر موقع چت کردن باهاش میتونه چه‌شکلی باشه اما با پیام بعدی جونگکوک، تقریبا ناامید شد
"فعلا سرم خیلی شلوغه.. چندروز دیگه"
صورت سرد و منطقی جونگکوک توی ذهنش نقش بست و با تصور اون نگاه‌ِ بی احساس پسر، صورتش از حرص جمع شد.

با اخم گوشیشو روی ملافه‌ی نامرتب تخت پرت کرد، از روی لبه‌ی چوبی تختش بلند شد و در کمد رو باز کرد.

جعبه های خاک گرفته و نینه خالی داخل کمد رو کنار زد و گوشی دومش رو از پشت جعبه ها بیرون کشید.

دکمه‌ی پاور رو با نوک انگشت شستش فشار داد، صفحه با نور ضعیف و آبی رنگی روشن شد.

✮✮✮✮✮✮

۳ روز بعد، ۶ نوامبر ۲۰۲۴

توی این سه روز، جونگهیون به طرز بیمارگونه‌ای از تهیونگ فاصله گرفته بود و دقیقا توی همین زمان هم قتل بعدیِ اکتبر رخ داده بود. قتلی که برای بار سوم موجی از وحشت رو به تن مردم کره‌ تزریق کرد.

هوسوک با احتیاط قدم بعدی رو برداشت، سراشیبی پایین پل حالا به یه صحنه جرم تبدیل شده‌ بود.
شب قبل مقتول بعدیِ پرونده اکتبر، توسط یه مرد بی خانمان که زیر پل می‌خوابید پیدا شد و به سرعت به پلیس گزارش داده شد. جسد دقیقا زیر پل قرار گرفته بود.

شناسایی مقتول خیلی سخت نبود. "هان جونهوی ۵۰ ساله" دادستان بازنشسته‌ای که خیلی ها توی برنامه های تلویزیونی میدیدنش. اون خاطره هایی از پرونده هاش تعریف می‌کرد و معمولا با شجاعتش مردم رو متعجب می‌کرد. دسته ای مردم تحسینش می‌کردن و دسته‌ای هم می‌گفتن با اینکه کارش خوبه اما خودشیفته‌ست.

با اخم بالای خطایی که با رنگ سفید کشیده شده بودن قرار گرفت و سعی کرد جای گیری بدن مقتول رو بین اون خطا تصور کنه.

جسد با یه پالتوی خز مشکی پیدا شده بود و بعد از اینکه هوسوک پرس و جو کرد فهمید هان جونهو هیچ پالتوی خزی نداشته و خز سلیقه‌ش نبوده پس احتمالا اکتبر اون رو اضافه کرده بود.

جمعا سه سوختگی باقی مونده از سیگار زیر چشم چپ، سمت راست گردن و روی سر شونه‌ی چپ دیده میشد.
سوختگی های روی جسد افزایش پیدا کرده بود که شماره‌ی مقتول رو نشون می‌داد. 

معمول پشت گردن با تیغ کشیده شده بود و شکستگی غضروف ها نشون از خفگی می‌داد.

هوسوک قبلا لباس ها و وسایل مقتول رو بررسی کرده بود. طبق معمول داخل کیف کارت‌هاش یه فلش پیدا شده بود و روی مارکی که از پالتوی خز تنش اویزون بود رمز فایل با ماژیک قرمز نوشته شده بود.

پس حالا می‌خواست صحنه جرم و اطرافش رو بررسی کنه. از طرفی از جونگهیون عصبی بود. این چندروز جونگهیون از تهیونگ فاصله گرفته بود و تقریبا خودش رو از همه‌ی اونا جدا کرده بود. هوسوک خوب می‌دونست دلیل این فاصله‌ی چندروزه‌، خشم جمع شده‌ی جونگهیونه اما ازش ناراحت بود. اگه توی این چندروز حواسش رو جمع می‌کرد احتمالا اطلاعات زیادی از کیم تهیونگ به دست می‌اوردن.

صبح اول وقت موقع بررسی مدارک به جونگهیون گفته بود بره اداره پلیس و توی اتاق مدارک منتظرش بمونه، احتمالا قرار بود یکم سرزنشش کنه.

از طرفی این‌که اکتبر قتل بعدی رو انجام داده بود نشون می‌داد قاتل احساس رضایت و امنیت داره، پس با این نظریه اگر شکشون به تهیونگ درست بود، اون قطعا متوجه هیچی نشده بود.

با اخم داس کوچیکی که همیشه همراه‌ خودش به صحنه‌‌ی جرم می‌برد رو از دست افسر کنارش گرفت و سمت زمین برد، داس رو به سرعت روی زمین کشید و خاک رو شخم زد، با برخورد سر نوک تیز داس به جسمی سخت، سرشو بالا اورد و با دقت بیشتری خاک رو با داس کنار زد، با دیدن تکه سنگی که زیر خاک قرار داشت زیرلب "لعنت" ای گفت و بعد از بررسی اطراف اون نقطه، به ارومی از سراشیبی بالا رفت و نگاهی به اطراف انداخت.

✮✮✮✮✮✮

درحالی که فلش پیدا شده در صحنه جرم دستش بود وارد اتاق مدارک شد، جونگهیون روی صندلی چرخ‌دار نشسته بود و با قیافه متفکری دور خودش میچرخید. به محض دیدن هوسوک سرشو بالا اورد: "سلام" هوسوک جواب پسر رو داد و فلش رو به کامپیوتر روی میز وصل کرد.

_ فایل هارو بازیابی کردن؟

جونگهیون درحالی که سعی داشت با مافوقش ارتباط بگیره پرسید. هوسوک درحالی که دستش رو روی موس حرکت می‌داد، بدون این‌که سرش رو برگدونه جواب داد: "پرونده رو خوندی؟"

جونگهیون "اوهوم" ارومی گفت و منتظر به مانیتور نورانی رو‌به روش چشم دوخت. 

وقتی دید هوسوک برای ادامه دادن مکالمه تلاشی نمی‌کنه لب زد: "من.. از تهیونگ فاصله گرفته بودم... می‌دونم کارم اشتباه بود و... ولی"

فاصله‌ی بین کلماتش نشون از پشیمونی می‌داد. حس می‌کرد تا حدودی مقصره که تعداد مقتول‌های پرونده افزایش پیدا کرده.

هوسوک برخلاف خشمی که نیم‌ ساعت پیش مغزش رو پر‌ کرده بود، خونسرد جواب داد: "تهیونگ فعلا یه مظنونه.. اشکالی نداره"

جونگکوک لبخند ریزی زد، دست هوسوک روی موس لرزید و بعد فایل‌های جدیدی که عنوانشون "هان جونهو" بود باز شدن. هوسوک اول تصاویر رو باز کرد. 

نورهای صورتی و بنفش روی صورت دادستان ۵۰ ساله افتاده بود، دختری با اندام خوش‌تراش و صورتی جذاب کنار مرد بود و مرد که فقط توی دادگاه به دروغ از عدالت حرف می‌زد دستش رو پشت کمر باریک دختر انداخته بود.

تصویر بعدی دوباره هان جونهو رو نشون می‌داد اما جلوش پودر سفیدی روی میز ریخته شده بود. دخترای جوون دور و ورش قرار گرفته بودن و قیافه‌ی مرد میانسال، خمار و هیز به نظر می‌رسید.

اکتبر دقیقا یه معتاد عوضی شهوت پرست رو انتخاب کرده بود که خودش رو پشت نقاب عدالت قایم کرده بود.

جونگهیون نفس سخت و بریده‌ای کشید و خودش رو کمی روی صندلی جلو کشید و با چشمای درشت شده به صحفه‌ی روشن جلوش نگاه کرد.

هوسوک که تا‌ همین لحظه‌ با بهت به مانیتور خیره شده بود، دست لرزونش رو روی موس فشرد و ویدئو رو باز کرد.

«لطفا قربان... بذارید نگهش دارم»
صدای گرفته‌ و دردناک دختر جوون توی گوش دو مرد پیچید و تنشون رو به رعشه انداخت.

فضای اتاق آبی بود و دختر که قیافه‌ش خیلی مشخص نبود با لباس آبی بیمارستان جلوی مرد قرار گرفته بود
«از دردسر متنفرم جونهی.. سقطش می‌کنی! همین فردا»

هان جونهو به تندی گفت و همزمان دست کثیف و حرومزاده‌ش روی شونه دختر نشست‌، شونه‌ی نحیف دختر بین دستای مرد فشرده شده بود.

«فکر کردی می‌تونی مثل یه هرزه‌ی چشم سفید بچه‌ت رو به من بندازی؟ ها؟.... من فقط از اون بدن لعنتیت خوشم میومد.. این حرومزاده‌ی تو شکمت باید بمیره!»

مرد تنه‌ای به دختر جوون زد و بعد از شنیده شدن صدای گریه‌ی مبهم، ویدئو قطع شد.

هوسوک و جونگهیون‌ نگاه نامطمئنی به هم انداختن. 
کاراگاه جئون شونه‌ای بالا انداخت و سعی کرد اخمی که بدون اختیار خودش روی ابروهاش نشسته بود رو پس بزنه.

_ نمی‌دونستم انقدر آدم عوضی وجود داره.. 

هوسوک زمزمه کرد. سر انگشتس رو سمت راست موس فشرد و اخرین تصویری که مجرم توی فایل قرار داده بود رو باز کرد، طبق معمول یادداشت قاتل با خط خوش: "من بهتر از شما می‌دانم پشت این نقاب‌های رنگی چه شیطان‌هایی نشسته!"

به لبه میز تکیه داد و خیره به کاراگاه تازه کار که الان مامور مخفیشون شده بود نگاه کرد.

_ من کل چیز‌هایی که تاحالا پیدا کردیم رو بررسی می‌کنم.. تو نزدیک تهیونگ بمون و بررسی کن که شکمون معتبره یا نه.. به محض این‌که بفهمیم کار خودشه یه نقشه‌ی معتبر می‌کشم و دستگیرش می‌کنم.

مکثی کرد، نگاهش رو روی تیله‌های درخشان و درشت جونگکوک ثابت کرد و صداش رو با لحنی آمیخته به تهدید بالا اورد: "فقط هرجور که شده خودت رو نزدیک اون کیم فاکینگ تهیونگ نگه دار! فهمیدی جئون؟"

..................

1_فلت وایت: نوشیدنی کافئین دار سبک تر از اسپرسو

اگه آپوفیس رو می‌خونین بی رحمی نکنین و نظرتونو بهم بگین، شک‌هاتونو بگین، حدساتون درمورد شخصیت هارو بگین.. به عنوان یه نویسنده این‌که ببینم درمورد خط داستانی چه حدسایی می‌زنین هیجان زدم می‌کنه.

19847 کاراکتر.